غوریلغتنامه دهخداغوری . (اِخ ) (امیر...) ابن غیاث الدین . او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433 - 434 شود.
غوریلغتنامه دهخداغوری . (اِخ ) محمدبن سام بن حسین . ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح . رجوع به غیاث الدین غوری محمدبن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص 406، 408، 410، <span class="hl" dir="ltr"
غوریلغتنامه دهخداغوری . (اِخ ) مکنی به ابوجعفر. وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود.
غوریلغتنامه دهخداغوری . [ ] (اِخ ) حسین بن خرمین غوری . سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و <span class="hl" dir=
غوریلغتنامه دهخداغوری . [ ] (اِخ ) فارس بن محمدبن محمودبن عیسی غوری . وی از اهل بغداد بود و شاید غوری الاصل است . از احمدبن عبدالخالق وراق و محمدبن سلیمان باغندی و دیگران روایت کرد، و پسرش ابوالفرج محمد، و نیز ابوالحسن بن رزق بزار و دیگران از او روایت دارند. وی ثقه بود، و به سال <span class="
غورگیلغتنامه دهخداغورگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن . نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود.- درغورگی مویز شدن ؛ کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن . ناامید شدن و از زندگی برخوردار نش
غویریلغتنامه دهخداغویری . [ غ ُ وَ ] (اِخ ) ابوالحسین . شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست . رجوع به یتیمة الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود.
غیوریلغتنامه دهخداغیوری . [ غ َ ] (اِخ ) شاهویردی جان بیگ بن علی قلی بیگ ذوالقدر. از ترکان بود و در کابل به دنیا آمد، به هند رفت و از ملازمان اکبرشاه گردید. [ وی ] در یکی از جنگهای پادشاه مزبور با دشمنان ، کشته شد. (از صبح گلشن ص 302). صاحب مجمع الخواص (ص <spa
غیوریلغتنامه دهخداغیوری . [ غ َ ] (حامص ) غیور بودن . غیرت داشتن . تعصب در حفظ عرض و شرف و ناموس . رجوع به غیرت شود : من از صفت غیوری حضرت خواجه قوی میترسیدم . (انیس الطالبین ص 76).
غوریانلغتنامه دهخداغوریان . (اِخ ) سلسله ای از امرا هستند که از قدیم در نواحی صعب غور واقع در کوهستانهای مابین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بوده اند، و به دو شعبه ٔ اصلی منقسم میشدند: یکی از آن دو در غور سلطنت میکردند و پایتخت آنان فیروزکوه بود و دیگرطخارستان واق
غوریانلغتنامه دهخداغوریان .(اِخ ) دهی است به مرو. (منتهی الارب ). از قرای مرو است . (از معجم البلدان ).
غورینلغتنامه دهخداغورین . (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). عبقسی گوید : الم تر کعباً کعب غورین قد قلامعالی هذا الدهر غیر ثمان فمنهن تقوی اﷲ بالغیب ، انهارهینة ما تجنی یدی و لسانی و منهن جری جحفلا لجب الوغی الی جحفل یوماً فیلتقیا
غوریونلغتنامه دهخداغوریون . [ ری یو ] (اِخ ) ج ِ عربی غوری در حالت رفع. غوریان . غوریة. رجوع به غوریان شود.
غوریانلغتنامه دهخداغوریان . (اِخ ) جایی در جانب شرقی حصار بخارا که سیاوش پس از کشته شدن در آنجا دفن شد : بشد تیز با لشکر غوریان بدان سود جستن سر آمد زیان . فردوسی .افراسیاب او را [ سیاوش را ] بکشت و هم در این حصار [ حصار بخارا ] بدان
قوریلغتنامه دهخداقوری .(اِ) غوری و آن آوندی است لوله دار که در آن چای و جز آن دم می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به غوری شود.- قوری گلین ؛ ظرف گلین که در آن چای بگذارند. (آنندراج ).
گوریلغتنامه دهخداگوری . (اِخ ) کوری . غوری . قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد. (از عالم آرا ص 877). رجوع به غوری شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سام غوری غیاث الدین ابوالفتح . رجوع به غیاث الدین (سلطان ...) غوری و غوریان و تاریخ عمومی مرحوم عباس اقبال شود.
غوریانلغتنامه دهخداغوریان . (اِخ ) سلسله ای از امرا هستند که از قدیم در نواحی صعب غور واقع در کوهستانهای مابین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بوده اند، و به دو شعبه ٔ اصلی منقسم میشدند: یکی از آن دو در غور سلطنت میکردند و پایتخت آنان فیروزکوه بود و دیگرطخارستان واق
غوریانلغتنامه دهخداغوریان .(اِخ ) دهی است به مرو. (منتهی الارب ). از قرای مرو است . (از معجم البلدان ).
غورینلغتنامه دهخداغورین . (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). عبقسی گوید : الم تر کعباً کعب غورین قد قلامعالی هذا الدهر غیر ثمان فمنهن تقوی اﷲ بالغیب ، انهارهینة ما تجنی یدی و لسانی و منهن جری جحفلا لجب الوغی الی جحفل یوماً فیلتقیا
غوریونلغتنامه دهخداغوریون . [ ری یو ] (اِخ ) ج ِ عربی غوری در حالت رفع. غوریان . غوریة. رجوع به غوریان شود.
دامغوریلغتنامه دهخدادامغوری . (اِخ ) محمد فضل حق . او راست : الکافی لحل ایساغوجی - و معه میرایساغوجی . طبع سنگی دهلی 1309. (معجم المطبوعات ).
داود غوریلغتنامه دهخداداود غوری . [ وو دِ ] (اِخ ) (پهلوان ...) از سرداران شیراز بود بعهد شاه شجاع و ممدوح حافظ شیرازی . وی بکمک امیر سیورغتمش برای مقابله باشاه شجاع بیامده بود. و پس از غلبه ٔ شاه شجاع با امیر سیورغتمش در قلعه ٔ سلیمانی متحصن شد ولی از آنجا خود را خلاص داد و به شیراز بازگشت و امیر
داود غوریلغتنامه دهخداداود غوری . [ وو دِ ] (اِخ ) (ملک ...)نام امیری که از جانب والی هرات در اواسط قرن هشتم هَ . ق . بقصد تسخیر کرمان عزیمت کرد و قلعه ٔ کرمان را بتصرف آورد ولی از امیر محمد مظفر شکست خورد و راه ولایت خویش در پیش گرفت (741 هَ . ق .). رجوع به حواشی
دلاورخان غوریلغتنامه دهخدادلاورخان غوری . [ دِ وَ ن ِ ] (اِخ ) اولین از غوریان مالوا هند که از سال 804 تا 808 هَ . ق . سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ). وی مؤسس مملکت مالوا است . از جانب تغلقیه در مالوا حکومت داشت و به سال
حسن آباد غوریلغتنامه دهخداحسن آباد غوری . [ ح َ س َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا در 18هزارگزی شمال کنار شوسه ٔ سیرجان به نی ریز با 20 نفر سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"