غوصلغتنامه دهخداغوص . [ غ َ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). غوطه خوردن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). به دریا فروشدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). در آب فروشدن . (منتهی الارب ). در آب غوطه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن در زیر آب . غطس . (از اقرب الموارد). غوته خوردن
غوصفرهنگ فارسی عمید۱. شنا کردن و فرورفتن در آب؛ زیر آب رفتن.۲. به دریا فروشدن برای بیرون آوردن چیزی.⟨ غوص کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. در آب فرورفتن.۲. [مجاز] در امری تٲمل کردن؛ غور کردن.
غوشلغتنامه دهخداغوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تیر، و از آن سخت تر چوب نیست
غوشلغتنامه دهخداغوش . [ غ َ ] (معرب ، اِ) (مأخوذ از فارسی ) نام درختی است که چوب آن سخت است و از آن ابزار موسیقی میسازند. در فارسی غوش به ضم غین است . رجوع به دزی ج 2 ص 231 و غوش به ضم اول شود.
غوزلغتنامه دهخداغوز. (اِ) برآمدگی سخت وزشت که بر پشت برخی از مردم باشد. پشت خمیده و دوتاشده . قوز. کوز. کوژ. کُل . رجوع به قوز و کوژ شود.- سر غوز افتادن ؛ به لجاج ناچار شدن .- غوز بالای غوز ؛ زشتی ، رنج ، زیانی بر سر زشتیی یا رنجی یا ز
غوزلغتنامه دهخداغوز. (اِخ ) ناحیتی است . شرق وی بیابان غوز و شهرهای ماوراءالنهر، و جنوب بعضی از همین بیابان و دیگر دریای خزرانست و مغرب و شمال او رود آمل است ، و مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بددل و حسود، و گردنده اند بر چراگاه و گیاه خوار تابستان و زمستان ، و خواسته ٔ ایشان اسب و گاو و گو
غوصةلغتنامه دهخداغوصة. [ غ َ ص َ ] (ع مص ) یکبار غوطه خوردن . در فرهنگ اوبهی آمده : غوته ، غوطه بود، و غوصة نیز گویندش یعنی سر فروبردن به آب بتمامی تن - انتهی . قیاساً اسم مرت از غَوص است .
غوص کردنلغتنامه دهخداغوص کردن . [ غ َ / غُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرورفتن در آب . (ناظم الاطباء). غوطه خوردن . غوطه زدن . رجوع به غوص شود : گهر ناید بکف بی غوص کردن . کاتبی .|| غور کردن . استقصاء. تعمق . دقت
duckدیکشنری انگلیسی به فارسیاردک، مرغابی، غوطه، غوص، اردک ماده، غوص کردن، غوطه ور ساختن، زیر اب رفتن، غوطه زدن، غوطهور شدن
غوصةلغتنامه دهخداغوصة. [ غ َ ص َ ] (ع مص ) یکبار غوطه خوردن . در فرهنگ اوبهی آمده : غوته ، غوطه بود، و غوصة نیز گویندش یعنی سر فروبردن به آب بتمامی تن - انتهی . قیاساً اسم مرت از غَوص است .
غوص کردنلغتنامه دهخداغوص کردن . [ غ َ / غُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرورفتن در آب . (ناظم الاطباء). غوطه خوردن . غوطه زدن . رجوع به غوص شود : گهر ناید بکف بی غوص کردن . کاتبی .|| غور کردن . استقصاء. تعمق . دقت
اغوصلغتنامه دهخدااغوص . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) عمیق تر: و کانت طریقته (طریقة ابی علی بن سینا) ادق و نظره فی الحقایق اغوص . (ملل و نحل شهرستانی ).- امثال :اغوص من قِرِلّی ̍ (نام پرنده ایست ). (مجمع الامثال میدانی ).