غویلغتنامه دهخداغوی . [ غ َ وَن ْ / غ َ وا ] (ع مص ) ناگوارد کردن شیر شتربچه را و هلاک شدن از آن . یا سیر نشدن از شیر مادر،یا لاغر گردیدن و قریب به هلاکت رسیدن . (منتهی الارب ). || (ص ) منفرد. تنها. یقال : بت غَوی ً و غویّاً و مُغویاً؛ یعنی شب بروز آوردم تنه
غویلغتنامه دهخداغوی . [ غ َ وی ی ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). از نامهاست . (تاج العروس ).
غویلغتنامه دهخداغوی . [ غ َ وی ی ] (ع ص ) بیراه . (دهار) (مهذب الاسماء). گمراه . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). ضال ّ. پیرو خواهش نفس . (المنجد). گمره . ج ، غویّون . (مهذب الاسماء) : جز نیکویی پذیره نیاید ترا گذردر رسم و خوی تو سخن دشمن غوی . <p class="aut
پیغویلغتنامه دهخداپیغوی . [ پ َ / پ ِ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیغو (مصحف یبغو)، نام عمومی ملوک سرزمین پیغو (یبغو) که قسمتی است از ترکستان : همه ایرجی زاده ٔ پهلوی نه افراسیابی و نه پیغوی . دقیقی .ز
پیغویلغتنامه دهخداپیغوی . [ پ َ غ َ ] (اِخ ) لقب شاعری بنام حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی . (رجوع به حواشی تاریخ بیهقی سعید نفیسی ج 3 ص 1362 ببعد شود).
غوچلغتنامه دهخداغوچ . (ترکی ، اِ) گوسفند شاخدار جنگی . (برهان قاطع) (آنندراج ) . گوسفند شاخدار. (آنندراج ) (انجمن آرا). میش نر شاخدار جنگی . لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ). قوچ . قُج . کاشغری آرد: قج ، کبش ، و آن بزبان غزی است و اصل وی قُجُنکار است . (کاشغری ج 1</sp
غوچیلغتنامه دهخداغوچی . [ غ َ ](اِ) گودال یعنی جای عمیق . (از برهان قاطع) (آنندراج ). گَوِ خرد؛ یعنی مغاک کوچک . (غیاث اللغات ). جهانگیری گوید: «غوچی گودال را گویند و آن را غفچ و غفچی نیز گویند». ولی غفچ بمعنی آبگیر است و مرادف غوچی نتواند بود. در سراج اللغات آمده : در هندوستان اطلاق آن بر گو
غیوگلغتنامه دهخداغیوگ . [ غ ِی ْ ی ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 35هزارگزی شمال باختری بیرجند و یکهزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 303
غویشهلغتنامه دهخداغویشه . [ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی غوشنه . (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی از کماة و بقولی نوعی از سماروغ . (از برهان قاطع). غوشه . غوشنه . رجوع به غوشنه شود.
غویریلغتنامه دهخداغویری . [ غ ُ وَ ] (اِخ ) ابوالحسین . شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست . رجوع به یتیمة الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود.
غویالغتنامه دهخداغویا. [ غُو] (اِخ ) (فرنسیسکو د...) تلفظ عربی گویا . رجوع به گویا و اعلام المنجد شود.
دیلمی وارلغتنامه دهخدادیلمی وار. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) چون دیلمیان . چون مردم دیلم : دیلمی وار کند هزمان دراج غوی .منوچهری .
وولغتنامه دهخداوو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) : دیلمی وار کند هزمان دراج غوی بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی .منوچهری .
زور بستنلغتنامه دهخدازور بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تهمت زدن . دروغ بستن : بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون بهتان و زور بندی ، ای طاغی غوی .سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
غیانلغتنامه دهخداغیان . [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) گمراه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صفت از «غوی یغوی » بمعنی گمراه شد. (از اقرب الموارد). گمراه و پیروی کننده ٔ خواهش نفس . (از المنجد).
غویشهلغتنامه دهخداغویشه . [ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی غوشنه . (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی از کماة و بقولی نوعی از سماروغ . (از برهان قاطع). غوشه . غوشنه . رجوع به غوشنه شود.
غویریلغتنامه دهخداغویری . [ غ ُ وَ ] (اِخ ) ابوالحسین . شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست . رجوع به یتیمة الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود.
غویالغتنامه دهخداغویا. [ غُو] (اِخ ) (فرنسیسکو د...) تلفظ عربی گویا . رجوع به گویا و اعلام المنجد شود.
دغویلغتنامه دهخدادغوی . [ دَ ] (اِخ ) دغو. نام دشتی است که گیو و طوس در شکارگاه آن دختر گرسیوز برادر افراسیاب را یافتند و پیش کیکاوس آوردند و کاوس او را بزنی پسندید و داشت و سیاوش از او متولد شد. و در آن دشت گستهم بن نوذر برادر طوس ، و لهاک و فرشیدورد برادران پیران ویسه کشته شدند. (از آنندراج
حسین بغویلغتنامه دهخداحسین بغوی . [ ح ُ س َ ن ِب َ غ َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن محمد معروف به ابن فراء بغوی شافعی در مروالرود خراسان در 516 هَ . ق . 1122/م . پس از هفتادواند سال عمر و دیدن بیش از هشتاد راوی حدیث درگذشت . او راست : معا
پیغویلغتنامه دهخداپیغوی . [ پ َ / پ ِ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیغو (مصحف یبغو)، نام عمومی ملوک سرزمین پیغو (یبغو) که قسمتی است از ترکستان : همه ایرجی زاده ٔ پهلوی نه افراسیابی و نه پیغوی . دقیقی .ز
پیغویلغتنامه دهخداپیغوی . [ پ َ غ َ ] (اِخ ) لقب شاعری بنام حسام الدین بختیاربن زنگی سلجوقی . (رجوع به حواشی تاریخ بیهقی سعید نفیسی ج 3 ص 1362 ببعد شود).