غیلغتنامه دهخداغی . [ غ َی ی ] (اِخ ) نام رودی است در دوزخ نعوذ باللّه . (مهذب الاسماء). نام وادیی است در دوزخ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). وادیی است در دوزخ یا جویی است در آن . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ) : فسوف یلقون غیاً. (قرآن <span class="hl" dir="
غیلغتنامه دهخداغی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی : فسوف یلقون غیاً (قرآن 59/19)؛ یعنی آنان البته به گمراهی
غیفرهنگ فارسی معین(غَ یّ) 1 - (مص ل .) گمراه شدن . 2 - (اِ مص .) گمراهی . 3 - تباهی ، فساد. 4 - هلاک ، نابودی . 5 - (اِ.) نام جایی است در دوزخ .
غیواژهنامه آزاد(غَ ، غیّ) نام چاهی است پرحرارت در دوزخ ، که هفتاد سال عمق آن است ... ! از ابن عباس روایت شده که:غی وادی است در دوزخ ، هیبت و حرارت آن به اندازه ای است که اگر خداوند امر کند دوزخ را با گرمی و حرارتی که دارد می بلعد و در آن وادی ماری عظیم الجثه است که خداوند او را آفریده و دهان او را مهر زده و آن ما
غیچلغتنامه دهخداغیچ . (اِ) گواچ . نوعی گیاه از طایفه ٔ زیگوفیلاسه مخصوص نواحی گرمسیر که منشاء آن جنوب اروپاست . در سبزوار و جنوب خراسان و یزد، «قیچ » گویند. رجوع به درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 203 و 210 و ماده های گواچ
غیژلغتنامه دهخداغیژ. (اِ صوت ) در تداول عوام ، آواز طولانی تند رفتن چیزی سخت در هوا مانند آواز سنگ فلاخن .(از فرهنگ نظام ). حکایت صوت گلوله ٔ تفنگ و امثال آن گاه شکافتن هوا. غژ. رجوع به غژ شود. || (فعل امر) فعل امر از غیژیدن . رجوع به غیژیدن شود.
اعضاء غیررئیسه ٔ غیرمرئوسهلغتنامه دهخدااعضاء غیررئیسه ٔ غیرمرئوسه . [ اَ ءِ غ َ / غ ِ رِ رَ س َ / س ِ ی ِ غ َ / غ ِ رِ م َ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعضائی است که مبدئیت
غیدلغتنامه دهخداغید. (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَد، غَیداء. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به اَغیَد و غَیداء شود : عقاب بر عقاب از لحوم غید عید کردند. (جهانگشای جوینی ).
غیدقةلغتنامه دهخداغیدقة. [ غ َ دَ ق َ ] (ع مص ) خدوناک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار شدن آب دهان کسی . || بسیار شدن باران . (از اقرب الموارد).
یوغیلغتنامه دهخدایوغی . [ غی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یوغه که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
غیاث الملکلغتنامه دهخداغیاث الملک . [ ثُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابن نظام الملک ابرقوئی . او راست : کتاب تحفه ٔ بهائی که در قرن هفتم هجری تألیف شده است . رجوع به غزالی نامه تألیف همایی ص 184 (حاشیه ) شود.
غیدلغتنامه دهخداغید. (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَد، غَیداء. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به اَغیَد و غَیداء شود : عقاب بر عقاب از لحوم غید عید کردند. (جهانگشای جوینی ).
غیدقةلغتنامه دهخداغیدقة. [ غ َ دَ ق َ ] (ع مص ) خدوناک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار شدن آب دهان کسی . || بسیار شدن باران . (از اقرب الموارد).
غیانیلغتنامه دهخداغیانی . [ غ َی ْ یا ] (ص نسبی ) منسوب به غَیّان ، بطنی از جهینه . (از انساب سمعانی ).رجوع به غَیّان شود. || منسوب به غَیّان ،بطنی از خزرج . رجوع به غَیّان شود. || منسوب به غَیّان ، بطنی از خطمه . رجوع به غَیّان شود.
غیاهبلغتنامه دهخداغیاهب . [ غ َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ غَیهَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود.
دباغیلغتنامه دهخدادباغی . [ دَب ْ با ] (حامص ) آشگری . دباغت . دباغت پوست . پیراهیدن پوست . پیراهش پوست . پیراستن پوست . دبغ. (منتهی الارب ).
در باغیلغتنامه دهخدادر باغی . [ دَ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ . پولی که برای اذن دخول در باغی میوه دار یا تفرجی دهند. پولی که برای ورود به باغ تفرج یا میوه دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دروغیلغتنامه دهخدادروغی . [ دُ ] (ص نسبی ) منسوب به دروغ . مربوط به دروغ . دروغ . کاذب . دروغگو. (ناظم الاطباء). دروغین . کاذبه . (یادداشت مرحوم دهخدا). باطل . نادرست . || ساختگی . مصنوعی : کسری و جم به درگهت هردو شهی دروغی اندحاتم و معن بردرت هردو گدای راستین .
دریغیلغتنامه دهخدادریغی . [ دِ / دَ ] (ص نسبی ) آنچه مایه ٔ دریغ و حسرت و دلهره و اسف و آه باشد : این دریغی ها خیال دیدن است وز وجود نقد خود ببریدن است .مولوی .
دریغیلغتنامه دهخدادریغی . [دِ / دَ ] (اِ) دریغ. اسب ضعیف و نزار : در دست بنده دریغی دو مانده انددل روز و شب بدست جو و کاهشان گرو. ظهیرالدین نصر سموری سنجری .برسمش چون بوسه دادم نام رخش روستم زیر