غیابیلغتنامه دهخداغیابی . (ص نسبی ) مقابل حضوری . منسوب به غیاب . آنچه در غیاب کسی گویند یا کنند. رجوع به غِیاب شود.- حکم غیابی ؛ (اصطلاح حقوق ) حکمی است که درباره ٔ یکی از اصحاب دعوی که در جلسه ٔ دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر
غیابیفرهنگ فارسی عمید۱. بدون حضور فرد موردنظر: حکم غیابی.۲. (قید) در غیبت فرد مورد نظر: غیابی طلاق گرفت.
غابیلغتنامه دهخداغابی . (ص نسبی ) در انساب سمعانی آرد: والمشهور بهذه النسبة محمدبن عبداﷲ الغابی روی عن جعفربن احمدبن علی بن بیان المصری عنه عن مالک . قال ابن ماکولا و لم اجدهم یرضون جعفر او روی عن جعفر عمربن العباس القاضی بغرة - انتهی .
غایبیلغتنامه دهخداغایبی . [ ی ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی غایب . غیبت : تا ناپدید شوند بروشنائی آفتاب و این غایبی بامدادین بود. (التفهیم ).غایبی مندیش از نقصانشان کو کشد کین از برای جانشان .مولوی .
واخواهیفرهنگ فارسی عمیداعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.