غیاث المستغیثینلغتنامه دهخداغیاث المستغیثین . [ ثُل ْ م ُ ت َ ] (اِخ ) نامی از نامهای باریتعالی به معنی فریادرس فریادخواهان : ندارم طاقت تیمار چندین اغثنی یا غیاث المستغیثین .نظامی .
غیاث المستغیثینفرهنگ فارسی عمیدفریادرس فریادخواهان: ◻︎ ندارم طاقت تیمار چندین / اغثنی یا غیاثالمستغیثین (نظامی: لغتنامه: غیاثالمستغیثین).
گامشناسیgait recognitionواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بازشناسی هویت فرد با استفاده از الگوی راه رفتن او
شمارۀ دروازهgate position, gate numberواژههای مصوب فرهنگستانعدد مربوط به دروازهای خاص که به یک پرواز اختصاص یابد
چغادلغتنامه دهخداچغاد. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس است . طول جلگه ٔ این بلوک از مشرق بمغرب شش فرسخ و عرض آن سه فرسخ میباشد. زراعتش از رودخانه ٔ کر مشروب میشود و شلتوک کاری زیادی دارد. و این بلوک دارای چهار پنج حمام وچهار پنج مسجد است . (از مرآت ال
غیاثیلغتنامه دهخداغیاثی . (ص نسبی ) منسوب به غیاث یاغیاث الدین . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184).
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک . رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). غیاث المستغیثین نیز گویند.
یالغتنامه دهخدایا. (ع حرف ندا) حرف ندا برای دور است حقیقة یا حکماً و برای ندای نزدیک باشد و گفته اند مشترک است میان دور و نزدیک و گفته اند برای بین دور و نزدیک و متوسط است . و یا از همه ٔ حروف ندا بیشتر استعمال شود و به همین سبب هنگام حذف بجز خود یا چیز دیگری مقدر نشود مانند: یوسف اعرض عن ه
غیاث الدینلغتنامه دهخداغیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) منصوربن (میر) صدرالدین محمدبن غیاث الدین منصوربن صدرالدین محمدبن ابراهیم بن محمدبن اسحاق بن علی بن عربشاه حسنی حسینی دشتکی . او از اعاظم علما و فحول حکمای اسلامی امامی ، و جامع معقول و منقول و حاوی فروع و اصول ، و به قول ارباب تراجم و سیر، خاتم
الغتنامه دهخداا. [اَل ْ لاه ] (اِخ ) خدای سزای پرستش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغة). نام خداوند تبارک و تعالی . اصل این کلمه الاه (اله ) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و «اﷲ» گردید. (از اقرب الموارد). علم اس
خدالغتنامه دهخداخدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ،
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک . رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن فارس بن ابی جود. وی مقری بود و به سال 605 هَ . ق . درگذشته است . (از تاج العروس ).
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن مُسَیَّر اسدی . متوفی 150 هَ . ق . مرد شجاعی از ذوی الطموح بود. در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحمن کشته شد، و سر او را به قرطبه فرستادند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص <spa
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن مثنی قشیری ، مکنی به ابوالمثنی . تابعی است و از بهزبن حکیم روایت کند.
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن غیاث عقیلی . از ابن ریدة حدیث شنید. (از تاج العروس ).
حافظ غیاثلغتنامه دهخداحافظ غیاث . [ ف ِ ](اِخ ) خوندمیر گوید: قدوه ٔ ارباب علم و عرفان و عمده ٔ محدثان زمان بود، و در ایام سلطنت خاقان منصور (سلطان حسین میرزا) سالهای موفور در بلده ٔ هرات به افاده قیام می فرمود. وفاتش در سنه ٔ سبع و تسعین و ثمانمائه [ 897 هَ . ق .
خواجه غیاثلغتنامه دهخداخواجه غیاث . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه ، این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 692 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آ
دارغیاثلغتنامه دهخدادارغیاث . (اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. واقع در بیست و پنج هزارگزی جنوب خاوری بیجار. در کنار راه شوسه ٔ بیجار بهمدان ، محلی تپه ماهور، سردسیر و سکنه ٔ آن 810 تن است ، آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، لبنیات ، انگور فراوان