غیةلغتنامه دهخداغیة. [ غ َی ْی َ ] (ع اِ) تأنیث غَی ّ. رجوع به همین کلمه شود.- وَلَدُ غَیَّة یا غیَّة ؛ پسر زنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حرامزاده . ولدالزنا.
پیغهلغتنامه دهخداپیغه . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) چوب پوسیده ای که در خوزستان بجای آتشگیره بر چخماق زنند. (انجمن آرا). چوبی پوسیده که در خوزستان بجای پده و حراق بکاربرند. اما کلمه مصحف پیفه است . رجوع به پیفه شود.
غیهلغتنامه دهخداغیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت . (ناظم الاطباء). خروش . رجوع به غو و غیو شود.
غیهفرهنگ فارسی عمیدفریاد؛ بانگ و آواز بلند.⟨ غیه برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غیه کشیدن⟨ غیه زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غیه کشیدن⟨ غیه کشیدن: (مصدر لازم) بانگ برآوردن؛ فریاد بلند کشیدن.
غیهفرهنگ فارسی عمیدفریاد؛ بانگ و آواز بلند.⟨ غیه برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غیه کشیدن⟨ غیه زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غیه کشیدن⟨ غیه کشیدن: (مصدر لازم) بانگ برآوردن؛ فریاد بلند کشیدن.
غیه کشیدنلغتنامه دهخداغیه کشیدن . [ ی َ /ی ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، صوتی خاص از گلو بیرون کردن ، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن ، و مانند آواز زنان در عروسی . آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع ب
نشرةدیکشنری عربی به فارسیتابلو اعلا نات , اگهي نامه رسمي , ابلا غيه رسمي , بيانيه , اگاهينامه , پژوهشنامه , پژوهنامه
دغیةلغتنامه دهخدادغیة. [ دَغ ْ ی َ ] (ع اِ) خوی بد. (منتهی الارب ). دعارت . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). || ناسزای زشت و یا سخن زشت . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دغوة. و رجوع به دغوة شود.
زاغیةلغتنامه دهخدازاغیة. [ ی َ ] (ع ص ) زن خشنی که خودرا بر مردان اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زغزغیةلغتنامه دهخدازغزغیة. [ زَ زَ غی ی َ ] (ع اِ) نوعی از طعام که از آرد و روغن ترتیب دهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) عصیدة. (اقرب الموارد).
زغزغیةلغتنامه دهخدازغزغیة. [ زُ زُ غی ی َ ] (ع اِ) لغتی است مر بعض عجم را. یقال : کلمته بالزغزغیة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یک نوع طایفه ٔ وحشی و محاوره ٔ وحشیانه . (ناظم الاطباء).
رفاغیةلغتنامه دهخدارفاغیة. [ رَ غی ی َ ] (ع مص ، اِمص ) رفاهیة. فراخی . (مهذب الاسماء). زیست فراخ وتن آسانی . (آنندراج ). زیست فراخ و تن آسانی ، یقال : هوفی رفاغیة من العیش ؛ ای فی رفاهیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراخ شدن عیش . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ).