غیوللغتنامه دهخداغیول . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به غیل شود.
غیاللغتنامه دهخداغیال . [ غ َی ْ یا ] (ع ص ) زن بسیار شیردهنده . صیغه ٔ مبالغه از غَیل . (از اقرب الموارد). رجوع به غیل شود. || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر را گویند بسبب آنکه در غیل (جای بسیار درخت ) باشد. (از اقرب الموارد).
مغیللغتنامه دهخدامغیل . [م ُغ ْ ی َ ] (ع ص ) بچه ٔ غیل خوار. مُغال . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). بچه ٔ غیل خوار. (ناظم الاطباء).