غیهلغتنامه دهخداغیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت . (ناظم الاطباء). خروش . رجوع به غو و غیو شود.
غیهفرهنگ فارسی عمیدفریاد؛ بانگ و آواز بلند.⟨ غیه برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غیه کشیدن⟨ غیه زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] =⟨ غیه کشیدن⟨ غیه کشیدن: (مصدر لازم) بانگ برآوردن؛ فریاد بلند کشیدن.
پیغهلغتنامه دهخداپیغه . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) چوب پوسیده ای که در خوزستان بجای آتشگیره بر چخماق زنند. (انجمن آرا). چوبی پوسیده که در خوزستان بجای پده و حراق بکاربرند. اما کلمه مصحف پیفه است . رجوع به پیفه شود.
غیةلغتنامه دهخداغیة. [ غ َی ْی َ ] (ع اِ) تأنیث غَی ّ. رجوع به همین کلمه شود.- وَلَدُ غَیَّة یا غیَّة ؛ پسر زنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حرامزاده . ولدالزنا.
غیهبلغتنامه دهخداغیهب . [ غ َ هََ ] (ع اِ) سختی تاریکی شب . (مهذب الاسماء). تاریکی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، غَیاهِب . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) سخت سیاه از اسب و شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شب سخت تاریک و اسب بسیار سیاه . (از اقرب الموا
غیهبانلغتنامه دهخداغیهبان . [ غ َ هََ ] (ع اِ) تاریکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظلمت . (اقرب الموارد). || شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بطن . (اقرب الموارد).
غیهبةلغتنامه دهخداغیهبة. [ غ َ هََ ب َ ] (ع ص ) تأنیث غیهب ، به معنی اسب بسیار سیاه و شب بسیار تاریک . (از اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود. || (اِ) شور و فریاد در جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فریاد و خروش در جنگ . (از اقرب الموارد). || چیزی که اشیاء را بنابر عقاید باطل و شهوات بنظر می آور
غیهقلغتنامه دهخداغیهق . [ غ َ هََ] (ع ص ) شتر درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درازو بلند از شتر و جز آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشاط. (اقرب الموارد). || دیوانگی ، و این را به فربهی و پرگوشتی وصف آرند. الجنون ، و یوصف به العظم و الترارة کقوله : و
غیهقةلغتنامه دهخداغیهقة. [ غ َ هََ ق َ ] (ع مص ) سست کردن تاریکی چشم کسی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ). ناتوان ساختن تاریکی چشم کسی را. غیهق الظلام عینه ؛ اضعف بصره . فغیهقت عینه ؛ ای ضعفت . || ناتوان شدن چشم کسی بسبب تاریکی . || سخت تاریک شدن . (از اقرب الموارد).
غیةلغتنامه دهخداغیة. [ غ َی ْی َ ] (ع اِ) تأنیث غَی ّ. رجوع به همین کلمه شود.- وَلَدُ غَیَّة یا غیَّة ؛ پسر زنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حرامزاده . ولدالزنا.
نشرةدیکشنری عربی به فارسیتابلو اعلا نات , اگهي نامه رسمي , ابلا غيه رسمي , بيانيه , اگاهينامه , پژوهشنامه , پژوهنامه
وادی غایهلغتنامه دهخداوادی غایه . [ ی ِ ی َ ] (اِخ ) وادی غیه . رودی است در اندلس نزدیک شهر فالس . (از الحلل السندسیة ج 2 ص 267 و 271).
فریادفرهنگ مترادف و متضادبانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
غیه کشیدنلغتنامه دهخداغیه کشیدن . [ ی َ /ی ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، صوتی خاص از گلو بیرون کردن ، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن ، و مانند آواز زنان در عروسی . آواز درآوردن زنان برای استمداد. رجوع ب
غیهبلغتنامه دهخداغیهب . [ غ َ هََ ] (ع اِ) سختی تاریکی شب . (مهذب الاسماء). تاریکی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، غَیاهِب . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) سخت سیاه از اسب و شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شب سخت تاریک و اسب بسیار سیاه . (از اقرب الموا
غیهبانلغتنامه دهخداغیهبان . [ غ َ هََ ] (ع اِ) تاریکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظلمت . (اقرب الموارد). || شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بطن . (اقرب الموارد).
غیهبةلغتنامه دهخداغیهبة. [ غ َ هََ ب َ ] (ع ص ) تأنیث غیهب ، به معنی اسب بسیار سیاه و شب بسیار تاریک . (از اقرب الموارد). رجوع به غیهب شود. || (اِ) شور و فریاد در جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فریاد و خروش در جنگ . (از اقرب الموارد). || چیزی که اشیاء را بنابر عقاید باطل و شهوات بنظر می آور
غیهقلغتنامه دهخداغیهق . [ غ َ هََ] (ع ص ) شتر درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درازو بلند از شتر و جز آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشاط. (اقرب الموارد). || دیوانگی ، و این را به فربهی و پرگوشتی وصف آرند. الجنون ، و یوصف به العظم و الترارة کقوله : و
لاغیهلغتنامه دهخدالاغیه . [ غی ی َ / ی ِ ] (اِ) گیاهی است شیردار و بسیار گرم . (غیاث ). لاغینه .(آنندراج ). لاعیه . (منتهی الارب ). لاغیثه . دیو سفید. رجوع به دیو سفید شود. (گااوبا). درخت کوهی است . نباتی است و آن را گلی باشد مانند گل شبت و زنبور عسل گل آن را
فاغیهلغتنامه دهخدافاغیه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) بمعنی فاغر است . (فهرست مخزن الادویه ). فاغر است که گل زردی باشد خوشبوی در هندوستان مانند زنبق ، و به هندی رای چنپا گویند. و گل حنا و درخت حنای گل کرده را نیز گفته اند. (برهان ). || هر شکوفه را نیز گویند که خوشبوی با
آغیهلغتنامه دهخداآغیه . [ ی َ ] (ع اِ) جویچه که برای آبیاری بسوی کشت آرند. || بندآب . (مهذب الاسماء). ج ، اَواغی .