فاتحلغتنامه دهخدافاتح . [ ت ِ ] (ع ص ) گشاینده . پیروز. ظفریاب . گیرنده ٔ شهر. || فتحه دهنده . (ناظم الاطباء).
فاتحفرهنگ فارسی عمید۱. گشاینده کشورها در جنگ.۲. (قید) همراه با پیروز.⟨ فاتح شدن: (مصدر لازم)۱. پیروز شدن.۲. غلبه کردن بر دشمن.
فوتهلغتنامه دهخدافوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) دستار. رومال .فوطه معرب آن است . (فرهنگ فارسی معین ) : دست فلک ز هودج خضرای آسمان ازبهرکله فوته ٔ منجوق خور گشاد. ؟ (از جوامعالحکایات ).|| لنگ گرمابه . (ف
فوطهلغتنامه دهخدافوطه . [ طَ / طِ ] (معرب ، اِ) معرب فوته . (فرهنگ فارسی معین ). لُنگ . ازار. بستن . بستنی . (از یادداشتهای مؤلف ) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک . (حدود العالم ).ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانْت پنهان
فاتحانهلغتنامه دهخدافاتحانه . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پیروزمندانه . || مغرورانه . رجوع به فاتح شود.
فاتحةلغتنامه دهخدافاتحة. [ ت ِ ح َ ] (اِخ ) یا فاتحةالکتاب . نام نخستین سوره ٔ قرآن کریم که سوره ٔ حمد نیز گویند. چون در مجلس سوگواری این سوره را برای شادی روان مرده میخوانند، «فاتحه خوانی » بمعنی سوگواری بکار میرود.
فاتحةلغتنامه دهخدافاتحة. [ ت ِ ح َ ] (ع ص ) مؤنث فاتح . (ناظم الاطباء). رجوع به فاتح شود. || (اِ) آغاز و اول هر چیز.(منتهی الارب ). مقابل خاتمه . ج ، فواتح : فاتحه ٔ چیزی ؛آغاز آن که مابعدش بدان گشوده شود. فاتحةالکتاب از آن است ، زیرا خواندن نماز بدان افتتاح شود . این کلمه در اصل مصدر است ، چ
فاتح صفویلغتنامه دهخدافاتح صفوی . [ ت ِ ح ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) لقب شاه اسماعیل صفوی است که در سال 930 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به اسماعیل صفوی شود.
فاتح شدنلغتنامه دهخدافاتح شدن . [ ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز شدن .گشودن شهر. بر دشمن غلبه کردن . رجوع به فاتح شود.
فاتح عثمانیلغتنامه دهخدافاتح عثمانی . [ ت ِ ح ِ ع ُ ] (اِخ ) لقب سلطان محمد اول عثمانی است که بمناسبت فتح قسطنطنیه به این لقب خوانده شده است . رجوع به محمد فاتح شود.
فاتح گیلانیلغتنامه دهخدافاتح گیلانی . [ ت ِ ح ِ ] (اِخ ) اسمش میرزا محمد رضی و مشهور به شاه فاتح . مولد و منشاء او رشت و در ملک هندوستان در گشت بود. یک سال دردهلی ماند و سپس به عزم زیارت مکه بجانب حج رهسپار شد. پس از طی منازل قاطعان طریق بر آن قافله ریختند و دست به قتل و غارت گشودند و حکیم را به عال
فاتح آبادلغتنامه دهخدافاتح آباد. [ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 25 هزارگزی جنوب بروجن و 30 هزارگزی راه پل کوه به بروجن واقع است . محلی کوهستانی ، معتدل و دارای 131</sp
متفاتحلغتنامه دهخدامتفاتح . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) در پنهانی گفتگوکننده . (ناظم الاطباء). با هم سخن پوشیده گوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاتح شود.
مفاتحلغتنامه دهخدامفاتح . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مفتاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ مفتاح و مِفتَح . (ناظم الاطباء). ج ِ مفتح .(ترجمان القرآن ) (اقرب الموارد). کلیدها : و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفت
غلیوم الفاتحلغتنامه دهخداغلیوم الفاتح . [ غ ِ مُل ْ ت ِ ] (اِخ ) تلفظ عربی گیوم فاتح . رجوع به همین نام و اعلام المنجد شود.
ابوالفاتحلغتنامه دهخداابوالفاتح . [ اَ بُل ْ ت ِ ] (اِخ ) علی بن محمد. معروف به ابن دریهیم . و بعضی کنیت او را ابوالفتح گفته اند. رجوع به ابن دریهیم تاج الدین ... شود.
ابوالفاتحلغتنامه دهخداابوالفاتح . [ اَ بُل ْ ت ِ ] (اِخ ) هروی . امیر عبدالکریم بن احمد الحاتمی الهروی . رضا قلیخان هدایت آورده است که او از سلاطین نیکومنش بود و مؤلف لباب الألباب نام او را ابوالفتح آورده و گوید: که او در فارسی و تازی اشعار بسیاردارد. و برخی از آن را نقل کرده است . رجوع به لباب