فاخته گونلغتنامه دهخدافاخته گون . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) برنگ فاخته . خاکستری : چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون درخت باغ چو طاوس جلوگی خرم . سوزنی .ریخته آسمان فاخته گون از هوا فاخته ، ز فاخته خون
فاخته گونفرهنگ فارسی عمیدبه رنگ فاخته؛ خاکیرنگ: ◻︎ فاخته فریادکنان صبحگاه / فاختهگون کرده فلک را به آه (نظامی۱: ۲۹).
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم ، ام هانی خواهر علی ، و به کنیتش بیشتر معروف است . گفته اند نام اصلی او هنده بوده . (الاصابة ج 8 ص 154).
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر ابوهاشم بن عتبةبن ربیعه و همسر یزیدبن معاویه ، خلیفه ٔ معروف و بزه کار اموی . یزید را از این زن دو فرزند بنام معاویه و خالدبوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 130 شود.
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزیزالقرشیة الاسدیة که پس از مرگ پدر تحت حمایت و سرپرستی صفوان بن امیه بود. رجوع به الاصابة ج 8 ص 154 شود.
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر خارجةبن زیدبن ابی زهیر انصاری ، همسر ابوبکر صدیق . دارقطنی او را در کتاب الاخوة نام برده است . (الاصابة ج 8 ص 154).
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر عمرو الزهریه ، خاله ٔ پیامبر. رجوع به الاصابة ج 8 ص 154 شود.
بتیکلغتنامه دهخدابتیک . [ ] (اِ) کژ باشد که به کلاه و جوراب کنند. (از فرهنگ اسدی ). قز باشد که به جوراب و کلاه بافند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : فاخته گون شد هوا ز گردش خورشیدجامه ٔ خانه بتیک فاخته گون شد.رودکی .
تبکلغتنامه دهخداتبک . [ ت َ ] (اِ) در فرهنگ اسدی چ پاول هورن آمده : «تبک ، قز باشد که بجوراب و کلاه بافند. رودکی گفت : فاخته گون شد هوا ز گردش خورشیدجامه ٔ خانه بتبک فاخته گون آب .(فرهنگ اسدی . چ هورن ص 67). و نیز رجوع به
نم زدنلغتنامه دهخدانم زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن آب کم بر چیزی . (یادداشت مؤلف ). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن : نم زدن تنباکو را، نم زدن لباس را پیش از اتو کشیدن : چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون درخت باغ چو طاووس جلوگی
فاختهلغتنامه دهخدافاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه . آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج ). قمری . کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل . (منتهی الارب ). هاکس گوید: از ک
سدرهلغتنامه دهخداسدره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِ)پیراهنی است سفید و ساده و گشاد که تا بحد زانو میرسد، بی یخه و با آستینهای کوتاه میباشد، چاکی در وسط دارد که تا به انتهاء سینه میرسد و در آخر آن چاک کیسه ٔ کوچکی دوخته نامزد بکیسه ٔ کرفه (ثواب )، این کیسه نشانه ای از
فاختهلغتنامه دهخدافاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه . آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج ). قمری . کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل . (منتهی الارب ). هاکس گوید: از ک
فاختهلغتنامه دهخدافاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) نام اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی ، و آن را فاخته ضرب هم خوانند. (برهان ). نام ضربی از موسیقی و نوعی از نواختن ساز : بلبل از اوراق گل کرده درست منطق الطیر و اصول فاخته . <p c
فاختهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پرندهای خاکیرنگ، کوچکتر از کبوتر، با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج، و سستی اعضا مفید است؛ کالنجه؛ کوکو؛ قمری: ◻︎ آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگه آن شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته و میگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲).۲. (موسیقی)
ابوفاختهلغتنامه دهخداابوفاخته . [ اَ ت َ ] (اِخ ) عون . مولی جعدةبن هبیره . از روات حدیث است و از اسعدبن زید روایت کند.
نوای فاختهلغتنامه دهخدانوای فاخته . [ ن َ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از هفده قال موسیقیان که آن را سور فاخته نیز گویند. (غیاث اللغات ).
فاختهلغتنامه دهخدافاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه . آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج ). قمری . کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل . (منتهی الارب ). هاکس گوید: از ک
فاختهلغتنامه دهخدافاخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) نام اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی ، و آن را فاخته ضرب هم خوانند. (برهان ). نام ضربی از موسیقی و نوعی از نواختن ساز : بلبل از اوراق گل کرده درست منطق الطیر و اصول فاخته . <p c