فارهلغتنامه دهخدافاره . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است در قسمت بن یامین تقریباً در ده هزارگزی اورشلیم . (از قاموس کتاب مقدس ).
فارهلغتنامه دهخدافاره . [ رِه ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از فراهة و فروهة و فراهیة. زیرک . ج ، فُرْه ، فُرَّه ْ، فُرَّهة. (منتهی الارب ). و فَرَهة و فُرْهة در نزد سیبویه اسم جمع است . حاذق . (اقرب الموارد). || بانمک و نشیط. || پرخور. (اقرب الموارد).
فورةلغتنامه دهخدافورة. [ رَ ] (ع اِ) علتی است که در خُردگاه دست و پای ستور حادث گردد و وقت مالیدن پراکنده و باز فراهم گردد و ستور را لنگ کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فورةلغتنامه دهخدافورة. [ ف َ رَ ] (ع اِ) فورةالجبل ؛ روی کوه و پشت آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).|| (اِمص ) فورةالغضب ؛ تیزی آن . (از اقرب الموارد). || فورةالحر؛ سختی گرما و جوشش آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) فورةالعشاء؛ بعد از نماز خفتن . (منتهی الارب ). || فورةا
فوریهلغتنامه دهخدافوریه . [ ف ِ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) دومین ماه سال فرنگی برابر دهه ٔدوم و سوم بهمن و دهه ٔ اول اسفند. (فرهنگ فارسی معین ). پیش از مارس و پس از ژانویه . (یادداشت مؤلف ).
فارعلغتنامه دهخدافارع . [ رِ ] (اِخ ) در بالای وادی الشراة قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در زیر زمین جریان دارند. (از معجم البلدان ).
فارهةلغتنامه دهخدافارهة. [ رِ هََ ] (ع ص ) دختر ملیحه . (منتهی الارب ). دختر زیبای بانمک . دخترجوان . || پرخور. (از اقرب الموارد). || کنیزک سرودگوی . (منتهی الارب ). ج ، فَوارِه ْ،فُرُه ، و صورت اخیر نادر است . (از اقرب الموارد).
جبل فأرهلغتنامه دهخداجبل فأره . [ ج َب َ ل ِ ؟ ] (اِخ ) نام کوهی است به اسپانیا در نزدیکی شهر مالقة. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 128 شود.
فرهةلغتنامه دهخدافرهة. [ ف ُ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فاره شود.
فرهةلغتنامه دهخدافرهة. [ ف ُرْ رَ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فاره شود.
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ف ُرْ رَه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فاره و فُرُه ْ شود.
فاراتلغتنامه دهخدافارات . (ع اِ) ج ِ فارة. موشها : پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر. (جهانگشای جوینی ). رجوع به فار و فارة شود.
فارهةلغتنامه دهخدافارهة. [ رِ هََ ] (ع ص ) دختر ملیحه . (منتهی الارب ). دختر زیبای بانمک . دخترجوان . || پرخور. (از اقرب الموارد). || کنیزک سرودگوی . (منتهی الارب ). ج ، فَوارِه ْ،فُرُه ، و صورت اخیر نادر است . (از اقرب الموارد).
خفارهلغتنامه دهخداخفاره . [ خ ُ / خ ِ / خ َ رَ ] (ع اِ) عهد و پیمان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پناه . (منتهی الارب )(از تاج العروس ). || مزد بدرقگی و نگاهبانی . (منتهی الارب ) (از
روز کفارهلغتنامه دهخداروز کفاره . [ زِ ک َف ْ فا رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از روزهای مهم یهودیان و مسیحیان است که مراسم آن با آرامی و استراحت و روزه در دهم ماه تشرین یعنی پنج روز پیش از عید خیمه ها انجام می شد. اکنون این عید در دهه ٔ اول اکتبر است . رجوع
سوفارهلغتنامه دهخداسوفاره . [ رَ / رِ ] (اِ) مرادف سوفار. (آنندراج ) : تیر گرش گشت چو سوفار سازگشت ز دستش سر سوفاره باز.امیرخسرو (از آنندراج ).
کفارهلغتنامه دهخداکفاره . [ ک َف ْفا رَ / رِ ] (از ع ، اِ) کفارت . کفارة : کفاره ٔ شرابخوریهای بی حساب هشیار در میانه ٔ مستان نشستن است . صائب .صد کعبه خلیل گو بنا کن کفاره ٔ بت شکستنی نیست .<br