فاشرالغتنامه دهخدافاشرا. [ ش َ / ش ِ ] (سریانی ، اِ) نوعی از رستنی باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. خوشه و میوه ٔ آن زیاده بر ده دانه نمیشود، و آن در اول سبز و در آخر بغایت سرخ گردد. و آن را هزارجشان گویند یعنی هزارگز، و به شیرازی نخوشی خوانند بسبب آنکه میوه ٔ
فاشرافرهنگ فارسی عمیدگیاهی خاردار، با تارهایی شبیه تاک و میوهای سرخرنگ، و خوشهدار و به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود میپیچد و مصرف دارویی دارد؛ هزارکشان؛ هزارجشان؛ هزارافشان؛ هزارشاخ؛ سپیدتاک؛ ماردارو؛ ارجالون.
فاسرالغتنامه دهخدافاسرا. [ ] (سریانی ، اِ) فاشرا. خسرودارو. هزارجشان را گویند و به پارسی خسرودارو گویند. ارجانی گوید فاسرا گرم و خشک است و داغ . سیاه و سپیدی که بر وی پدید آید چون بر وی طلا کنند ببرد و خون حیض و بول را از رحم و مثانه براند. علت صرع را سود دارد. (ترجمه ٔ صیدنه ، نسخه ٔ خطی کتاب
فاشیرالغتنامه دهخدافاشیرا. (سریانی ، اِ) کلمه ٔ سریانی است . باشرا یکی از صور عربی آن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرمه ٔ دشتی . بروانیا. انبلس لوقی . (یادداشت بخط مؤلف ). کرمةالبیضاء است . (فهرست مخزن الادویه ). پیچکی است که لاتینی آن را بریونیا نامند. (یادداشت بخط مؤلف ). از تیره ٔ خیاریا
فاشریلغتنامه دهخدافاشری . [ ش َ ری ی / ش ِ ری ی ] (ع اِ) دوایی است گزیدگی مار و هوام را نافع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ظاهراً همان فاشرا و فاشره است . رجوع به فاشره شود.
فسرهلغتنامه دهخدافسره . [ ف ِ س َ رَ / رِ ] (اِ) به معنی لرزه باشد خواه از سرما و خواه از ترس و بیم . (برهان ). لرز. لرزه . قله . فراخه . فراشه . قشعریره . (یادداشت بخط مؤلف ).
فشاریلغتنامه دهخدافشاری . [ ف ِ ] (ص نسبی ) در اصطلاح بنایان ، نوعی آجر ارزان قیمت است که در ساختن آن ظرافت به کار نمی رود و در زیرساز بناها مورد استعمال دارد.