فافالغتنامه دهخدافافا. (ص ) بدیع. و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب ، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند. (آنندراج ). چیزی بدیع و نیکو.(اوبهی ). هر چیز نیکو و غریب . (برهان ) : تو همی گوی شعر تا فردابخشدت خواجه جامه ٔ فافا.<p class="autho
فافافرهنگ فارسی عمیدنیکو؛ بدیع؛ زیبا؛ خوب: ◻︎ تو همی گوی شعر تا فردا / بخشدت خواجه جامهٴ فافا (بلجوهر: لغتنامه: فافا).
فأفاءلغتنامه دهخدافأفاء. [ ف َءْ ف َءْ ] (ع ص ) سخن فاناک گوینده و اِکثارکننده فا را. (منتهی الارب ). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش ، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد).
فأفاءةلغتنامه دهخدافأفاءة. [ ف َءْ ف َ ءَ ] (ع مص ) مانند دحرجة، سخن فاناک گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) بستگی در زبان . (اقرب الموارد). فاناکی . (منتهی الارب ).
فیافیلغتنامه دهخدافیافی . [ف َ فی ] (ع اِ) ج ِ فیفاء. (منتهی الارب ). بیابانها. (غیاث ) : همه شب در ستره ٔ خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مکانهای مستوی و هموار. (فرهنگ فارسی معین ).
فیفالغتنامه دهخدافیفا. [ ](معرب ، اِ) به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه ).
فیفاءلغتنامه دهخدافیفاء. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) بیابان فراخ و بی آب . ج ، فیافی . (منتهی الارب ). بیابانی که آب در آن نیست . || جای مستوی . (اقرب الموارد). رجوع به فیف شود.
فافانلغتنامه دهخدافافان . (اِخ ) جایی است بر ساحل دجله زیر میافارقین . وادی الرزم در این مکان است . (معجم البلدان ).
فأفاءلغتنامه دهخدافأفاء. [ ف َءْ ف َءْ ] (ع ص ) سخن فاناک گوینده و اِکثارکننده فا را. (منتهی الارب ). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش ، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد).
فأفاءةلغتنامه دهخدافأفاءة. [ ف َءْ ف َ ءَ ] (ع مص ) مانند دحرجة، سخن فاناک گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) بستگی در زبان . (اقرب الموارد). فاناکی . (منتهی الارب ).
ابوالجوهرلغتنامه دهخداابوالجوهر. [ اَ بُل ْ ج َ هََ ] (اِخ ) بلجوهر. بیت ذیل در لغت نامه ٔ اسدی از این شاعر برای کلمه ٔ فافا شاهد آمده است و ظاهراً از قدمای شعراست :تو همی شعر گوی تا فردابخشدت خواجه جامه ٔ فافا.
تلندهلغتنامه دهخداتلنده . [ ت َ ل َ دَ / دِ ] (ص ) کج زبان را گویند، یعنی شخصی که درست تکلم نتواند نمود. او را به عربی فأْفأْ خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تمیدنلغتنامه دهخداتمیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) شکسته زبان سخن گفتن . فافا گفتن . لکنت داشتن زبان . گرفتن زبان . کژزبان بودن . و تمنده نعت فاعلی این مصدر است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || آماسیدن . آماهیدن . ورم کردن . (ایضاً).
تمندهلغتنامه دهخداتمنده . [ ت َ م َ دِ ] (اِ وص ) کژزبان بود و لرزان و بتازی فافا گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زبانی باشد که بسخن گفتن بگیرد و به عربی فافا و الکن گویند. (صحاح الفرس ). کج زبان را گویند و او شخصی است که خوب
فردالغتنامه دهخدافردا. [ ف َ ] (ق ، اِ) پردا. در زبان پهلوی فرتاک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). روز آینده . غد. (آنندراج ). روز بعد از امروز و دیگر روز و روز دیگر. (یادداشت به خط مؤلف ) : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. <p class="author
فافانلغتنامه دهخدافافان . (اِخ ) جایی است بر ساحل دجله زیر میافارقین . وادی الرزم در این مکان است . (معجم البلدان ).