فالودهلغتنامه دهخدافالوده . [ دَ / دِ ] (اِ) صورت دیگری است از واژه ٔ پارسی پالوده . رجوع به پالوده شود.
فولادیلغتنامه دهخدافولادی . (ص نسبی ) منسوب به فولاد. ساخته از فولاد. فولادین . پولادی . (فرهنگ فارسی معین ).
فولادیلغتنامه دهخدافولادی . (اِخ ) دهی است از بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج که دارای 100 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فولادیلغتنامه دهخدافولادی . (اِخ ) دهی است از بخش سرپل شهرستان قصرشیرین که دارای 200 تن سکنه است . آب آن از سراب مارآب و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، توتون ،صیفی و ذغال است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فولادیلغتنامه دهخدافولادی . (اِخ ) دهی است از بخش میناب شهرستان بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ملوصلغتنامه دهخداملوص . [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع اِ) فالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
صفرقلغتنامه دهخداصفرق . [ ص ُ ف ُرْ رُ ] (ع اِ) فالوده . (منتهی الارب ). || گیاهی است . (منتهی الارب ).
لمصلغتنامه دهخدالمص . [ ل َ ] (ع مص ) فالوده خوردن . || بر انگشت گرفتن و لیسیدن انگبین را. || شکنجیدن چیزی را به دو انگشت . (منتهی الارب ).
فالوذلغتنامه دهخدافالوذ. (معرب ، اِ) فولاد. || پالوده ، که حلوائی است از آرد و شیر. (از منتهی الارب ). رجوع به فالوذج و فالوده و پالوده شود.
پالودهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خالص، صاف، مروق، مصفا ۲. فالوده ۳. تباه، ضایع ۴. برگزیده، خلاصه ≠ ناپالوده