فالیالغتنامه دهخدافالیا. (اِخ ) از دیه های وازکرود قم . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 137).در فرهنگهای جغرافیایی نام آن دیده نشد، و به نظر میرسد که این ده ویران شده یا نام دیگری گرفته است .
فلالغتنامه دهخدافلا. [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فلاة. بیابانها. (منتهی الارب ) : یا رب چه شد این خلق که با آل پیمبرچون کژدم و مارند و چو گرگان فلااند. ناصرخسرو.تا چه دیدی خواب دوش ای بوالعلاکه نمی گنجی تو در شهر و فلا. <p class="a
فلالغتنامه دهخدافلا. [ ف َ ] (ع حرف ربط مرکب ) (از: فاء + لا، حرف نفی ) پس نه . وگرنه : ما را تو دست گیر و حوالت مکن به خلق الا الیک حاجت درماندگان فلا.سعدی .
فلاءلغتنامه دهخدافلاء. [ ف َ ] (ع مص ) باز کردن کودک را از شیر یا جدا نمودن آن را و دور داشتن . || بر کسی زدن شمشیر را. || سفر کردن . || عاقل گردیدن بعد از نادانی . (منتهی الارب ).