فایدهلغتنامه دهخدافایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) فائدة. سود. بهره . نتیجه : این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست . (تاریخ بیهقی ).گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.
فودهلغتنامه دهخدافوده . [ دَ / دِ ] (اِ) خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان . (برهان ). فودج . رجوع به فودج شود.
فیاضةلغتنامه دهخدافیاضة. [ ف َی ْ یا ض َ ] (ع ص ) مؤنث فیاض . فیض بخش : فیاضه ٔ چشمه ٔ معانی دانای رموز آسمانی .نظامی .
فائدهلغتنامه دهخدافائده . [ ءِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن . ج ، فوائد. (منتهی الارب ). حاصل . نتیجه . نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود : چون فائده ٔ سلطان نانی بود از ملک
فاضحلغتنامه دهخدافاضح . [ ض ِ ] (اِخ ) کوهی است در نزدیک ریم که وادیی در نزدیک مدینه است . (از معجم البلدان ).
فایدهگراییutilitarianismواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای اخلاقی مبنی بر اینکه عمل درست آن است که بیشترین خشنودی یا خوشحالی را برای افراد متأثر از آن عمل به بار میآورد
بی فایدهلغتنامه دهخدابی فایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فایده ) بی مصرف . بیهوده . بی اثر و بی حاصل . (ناظم الاطباء). غیر مفید. ناسودمند : بپذیر ز حجت سخن که شعرش بی فایده و بی عرز (؟) نباشد. ناصرخ
بی فایدهلغتنامه دهخدابی فایده . [ ی ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فایده ) بی مصرف . بیهوده . بی اثر و بی حاصل . (ناظم الاطباء). غیر مفید. ناسودمند : بپذیر ز حجت سخن که شعرش بی فایده و بی عرز (؟) نباشد. ناصرخ
تحلیل هزینه ـ فایدهcost-benefit analysisواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای برآورد کمّی کلیۀ منافع مالی و معنوی ناشی از یک فعالیت خاص در جامعه در مقایسه با هزینههای صورتگرفته