فتلغتنامه دهخدافت . [ ف َت ت ] (ع مص ) سست کردن ساعد و بازو را. (منتهی الارب ). || متفرق ساختن یاران شخصی را ازاو. || کوفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریزه ریزه نمودن . (منتهی الارب ). || به انگشتان شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن سنگ را. (منتهی الارب ).
فتلغتنامه دهخدافت . [ ف َت ت / ف ُت ت /ف ِت ت ] (ع ص ، اِ) پراکنده . (منتهی الارب ). یقال : هم اهل بیت فت ؛ ای منتشرون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکاف در سنگ سخت . (اقرب الموارد).
فتفرهنگ فارسی عمید= ⟨ فت پا⟨ فت پا: (ورزش) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتیگیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا میبَرد.
فت فت کردنلغتنامه دهخدافت فت کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و بشتاب چیزی را به کسی گفتن و غالباً با نیتی بد. (یادداشت بخط مؤلف ). پت پت یا پچ پچ کردن . نجوی .
فت فت کردنلغتنامه دهخدافت فت کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و بشتاب چیزی را به کسی گفتن و غالباً با نیتی بد. (یادداشت بخط مؤلف ). پت پت یا پچ پچ کردن . نجوی .
فتودهلغتنامه دهخدافتوده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فریفته و مغرور. (برهان ). و بجای تاء با نون هم ضبط شده است . رجوع به فنوده شود.
فتوحیلغتنامه دهخدافتوحی . [ ف َ ] (اِ) جامه ای که بر سینه پوشند، و به عربی آن را صُدَیر گویند. (آنندراج از نفائس اللغات ).
فتودهلغتنامه دهخدافتوده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فریفته و مغرور. (برهان ). و بجای تاء با نون هم ضبط شده است . رجوع به فنوده شود.
فت فت کردنلغتنامه دهخدافت فت کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و بشتاب چیزی را به کسی گفتن و غالباً با نیتی بد. (یادداشت بخط مؤلف ). پت پت یا پچ پچ کردن . نجوی .
فتوحیلغتنامه دهخدافتوحی . [ ف َ ] (اِ) جامه ای که بر سینه پوشند، و به عربی آن را صُدَیر گویند. (آنندراج از نفائس اللغات ).
فتحعلی شاهلغتنامه دهخدافتحعلی شاه . [ ف َ ع َ ] (اِخ ) قاجار. باباخان معروف به فتحعلیشاه پسر حسینقلی خان ، برادر اعیانی آغا محمدخان قاجار است . آغا محمدخان ، گرچه نسبت به خانواده ٔ خود جور و ستم میکرد، برادرزاده ٔ خود باباخان را طرف توجه قرار داد و ولیعهد خود کرد. و بارها گفته بود: این همه خون ریخت
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بوشهر، واقع در 4500هزارگزی جنوب خاوری بوشهر و 2هزارگزی راه شوسه ٔ شیراز به بوشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام ، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری چرداول و 5هزارگزی باختر راه مالرو شیروان . آب آن از رودخانه ٔ چرداول و راه آن مالرو است .
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقعدر 70هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالروشادآباد به عباسی با 130 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گازه ٔ بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 18هزارگزی شمال باختری سپیددشت با 100 تن سکنه . آب آن از سراب ایروه و راه آن مالرو است . غار بزرگی در این آبادی وجود د
دراشکفتلغتنامه دهخدادراشکفت . [ دَ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایذه ، با 185 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class