فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مای
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی است به طائف . (منتهی الارب ). قریه ای است در طائف ، و گویند از مخلفه های طائف است . (از معجم البلدان ).
فتقلغتنامه دهخدافتق .[ ف َ ت َ ] (ع مص ) گشاده کس گردیدن زن . || (اِ) فراخی و ارزانی سال . (از منتهی الارب ). || پگاه . سپیده دم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
چفتکلغتنامه دهخداچفتک . [ چ َ / چ ُ ت َ ] (اِ) نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را «کاروانک » نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان ). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرنده ای است که ا
فیتقلغتنامه دهخدافیتق . [ ف َ ت َ ] (ع ص ، اِ) دربان . || نجار. (اقرب الموارد). درودگر. (آنندراج ). || آهنگر. || پادشاه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فتغلغتنامه دهخدافتغ. [ ف َ ] (ع مص ) به پا مالیدن چیزی را چندانکه شکسته گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فتق بابکلغتنامه دهخدافتق بابک . [ ف َ ت َ ق ِ ب َ] (اِخ ) فاتک . فدیک . نام پدر مانی . (ابن الندیم ). این اسم بصورت فاتق ، فایق بن مایان (یا مامان ) و فتق بابک بن ابی برزام آمده است . رجوع به فاتک و فدیک شود.
فتق بندلغتنامه دهخدافتق بند. [ ف َ ب َ ] (اِ مرکب ) بیضه بند. بندی که مانع بیرون آمدن فتق شود. (یادداشت بخط مؤلف ). وسیله ای است مرکب از یک قسمت پهن و برجسته و یک دنباله ٔ چرمی یا پارچه ای که مبتلایان به بیماری فتق زیر شکم خود بندند تا فتق بیرون نیاید. فتق بند انواع مختلفی دارد: برخی از آن ساده
فتق کوهلغتنامه دهخدافتق کوه . [ ] (اِخ ) در نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن صورت فوق بصورت نسخه بدل قفق کوه آمده است و ظاهراً صورت مصحف قفق کوه است . رجوع به نزهةالقلوب چ لیدن ج 3 شود.
فتق بابکلغتنامه دهخدافتق بابک . [ ف َ ت َ ق ِ ب َ] (اِخ ) فاتک . فدیک . نام پدر مانی . (ابن الندیم ). این اسم بصورت فاتق ، فایق بن مایان (یا مامان ) و فتق بابک بن ابی برزام آمده است . رجوع به فاتک و فدیک شود.
فتق بندلغتنامه دهخدافتق بند. [ ف َ ب َ ] (اِ مرکب ) بیضه بند. بندی که مانع بیرون آمدن فتق شود. (یادداشت بخط مؤلف ). وسیله ای است مرکب از یک قسمت پهن و برجسته و یک دنباله ٔ چرمی یا پارچه ای که مبتلایان به بیماری فتق زیر شکم خود بندند تا فتق بیرون نیاید. فتق بند انواع مختلفی دارد: برخی از آن ساده
فتق کوهلغتنامه دهخدافتق کوه . [ ] (اِخ ) در نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن صورت فوق بصورت نسخه بدل قفق کوه آمده است و ظاهراً صورت مصحف قفق کوه است . رجوع به نزهةالقلوب چ لیدن ج 3 شود.
فتق بندفرهنگ فارسی عمیدنوعی کمربند که اشخاص مبتلا به فتق به کمر و بر روی موضع فتق میبندند تا مانع بیرون آمدن فتق و ریختن آن به کیسۀ بیضه شود.
متفتقلغتنامه دهخدامتفتق . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شکافته و چاک شده . (ناظم الاطباء). شکافته و گشاده گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتق شود. || نادوخته . (ناظم الاطباء).
منفتقلغتنامه دهخدامنفتق . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده و شکافته شده . (آنندراج ). شکافته و کفته . (ناظم الاطباء). شکفته : غنچه ٔ امانی منفتق صبح آمال منفلق . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 28). || آنکه در بدبختی درآمده باشد. (ناظم الاطباء)
مفتقلغتنامه دهخدامفتق . [ م َ ت َ ] (ع اِ) مفتق القمیص ؛ شکاف جای پیراهن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل شکافتگی پیراهن . (از اقرب الموارد).
مفتقلغتنامه دهخدامفتق . [ م ُ ف َت ْ ت َ ] (ع ص ) گشوده . شکافته . بازکرده : با بوی شمال کس نخواند خوش مشک و می نافه ٔ مفتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 12).و رجوع به تفتیق شود.