فتورلغتنامه دهخدافتور. [ ف ُ ] (اِخ ) مسقطالرأس بلعام است که بر نهر فرات واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ).
فتورلغتنامه دهخدافتور. [ ف ُ] (ع مص ) آرمیدن آب سپس جوشش . (منتهی الارب ). آرمیدن حرارت آب . (اقرب الموارد). رجوع به فتر و فاتر شود. || آرام شدن پس از تندی ، و نرم شدن بعد از سختی . (اقرب الموارد). سستی آوردن بعدِ درشتی . (منتهی الارب ). || سست و نرم گردیدن بندها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد
فطورلغتنامه دهخدافطور. [ ف َ ] (ع اِ) آنچه بدان افطار کنند و روزه گشایند. (منتهی الارب ). آنچه بدان روزه گشایند از طعام و جز آن . (از اقرب الموارد).
فطورلغتنامه دهخدافطور. [ ف ُ ] (ع مص )برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ). || خوردن و آشامیدن روزه دار و گفته اند ابتدا کردن بخوردن و آشامیدن . (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ فَطر. (منتهی الارب ). رجوع به فَطْر (شکاف ) شود.
فتوریلغتنامه دهخدافتوری . [ ] (یونانی ، اِ) سمک . (فهرست مخزن الادویه ). فتور. فتره . رجوع به فتور و فتره شود.
شور و فتورلغتنامه دهخداشور و فتور. [ رُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حدت و شدت ، و کلمه ٔ فتور در این جا عربی نیست . (یادداشت مؤلف ).
فتور کردنلغتنامه دهخدافتور کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، غلو کردن و سخت از اندازه گذشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). زیاده روی و مبالغه .
فتور کردنلغتنامه دهخدافتور کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، غلو کردن و سخت از اندازه گذشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). زیاده روی و مبالغه .
فتوره چیلغتنامه دهخدافتوره چی . [ ف َ رَ / رِ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) فطوره چی . رجوع به فطوره چی شود.
فتوریلغتنامه دهخدافتوری . [ ] (یونانی ، اِ) سمک . (فهرست مخزن الادویه ). فتور. فتره . رجوع به فتور و فتره شود.
شور و فتورلغتنامه دهخداشور و فتور. [ رُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حدت و شدت ، و کلمه ٔ فتور در این جا عربی نیست . (یادداشت مؤلف ).
کفتورلغتنامه دهخداکفتور. [ ک َ ] (اِ) بمعنی ثبات است و آن یک جهت بودن در امور و تحمل کردن در آلام باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً از لغات برساخته ٔ فرقه ٔ آذر کیوان است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).