فخرفروختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی رفروختن، خودنمایی کردن، نازبرکسی (چیزی) کردن (فروختن)، چیزی را بهرخ کسی کشیدن، قیافه آمدن، تظاهر کردن، جلوه کردن تشریفات را رعایت کردن، رسمیظاهر شدن، سان دادن، رژه رفتن، سان دیدن ادعایش شدن
چسی آمدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پز دادن، فیس کردن، افاده فروختن ۲. تفاخر کردن، فخرفروختن ۳. خودنمایی کردن، متکبرانه رفتار کردن
بهنظر آمدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی آمدن، نمودن، آمدن، بهنظررسیدن، نشان دادن، مرئی بودن، پیدا بودن، شبیه بودن، شکل دیگری بهخودگرفتن، تظاهر کردن، جلوه داشتن، فخرفروختن طلوع کردن، رؤیت شدن، آغاز کردن
مغرور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مغرور بودن، افتخار کردن، بهخودمتکی بودن، سرافراز راه رفتن ادعایششدن، افاده فروختن (آمدن)، افاده کردن، ادعا داشتن، نازیدن، بالیدن، باد بروتداشتن، از دماغ فیل افتادن، خدا را بنده نبودن، فخرفروختن، گستاخ بودن، منت گذاشتن، متکبر بودن افتخار کردن بهکسی (چیزی)، مایۀ سرافرازی دانستن،