فراخیدنلغتنامه دهخدافراخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) موی در بدن برخاستن و راست ایستادن . (برهان ). فراشیدن . افراشیدن . فراخه . فراشه . اقشعرار. (یادداشت بخط مؤلف ). || از هم جدا کردن . (برهان ). رجوع به فراخه شود.
فراخندهلغتنامه دهخدافراخنده . [ ف َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از فراخیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فراخیدن شود.
فراخهلغتنامه دهخدافراخه . [ ف َ خ َ / خ ِ ] (اِمص ) موی بر اندام راست شدن . فراخیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). قشعریره . (منتهی الارب ). رجوع به فراخیدن شود.
افراخیدنلغتنامه دهخداافراخیدن . [ اَ دَ ] (مص ) فراخیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به این کلمه شود.
فراخیدهلغتنامه دهخدافراخیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) مویی که بر بدن برخاسته باشد. رجوع به فراخیدن شود.
افراخیدنلغتنامه دهخداافراخیدن . [ اَ دَ ] (مص ) فراخیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به این کلمه شود.
برفراخیدنلغتنامه دهخدابرفراخیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || موی بر اندام راست شدن . (حاشیه ٔ منتهی الارب ). || بر خود لرزیدن . فسره گرفتن . اقشعرار. قشعریره پیدا کردن . (از منتهی الارب ). فراشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فراخیدن و فسره و فراشیدن و فراشا شود.<br