فراداشتنلغتنامه دهخدافراداشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) افراختن و بلند کردن . (ناظم الاطباء). || به سویی متوجه کردن . فراپیش بردن . رجوع به فرادادن شود. || نگه داشتن : چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف ) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم . (س
فراداشتنفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن و بر سر دست گرفتن؛ نگه داشتن.۲. منصوب کردن؛ گماشتن.⟨ گوش فراداشتن: گوش دادن؛ شنیدن.
فروداشتنلغتنامه دهخدافروداشتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) خم کردن . فروآوردن : چون دو جهان دیده بر او داشتندسر ز پی سجده فروداشتند. نظامی . || رها کردن .- دست فروداشتن ؛ دست کشیدن . چیزی را از دست رها کردن <sp
فروگذاشتنلغتنامه دهخدافروگذاشتن . [ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن . (برهان ). || ترک کردن . رها کردن .فروگذاردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم . (تاریخ بیهقی ).فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جویی از اولیا
فراگذاشتنلغتنامه دهخدافراگذاشتن . [ ف َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن و سر دادن . (یادداشت به خط مؤلف ): رسنی بر پای او بستم و فراگذاشتم تا میچرد. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
فروگذاشتنفرهنگ فارسی عمید۱. پایین گذاشتن.۲. پایین انداختن.۳. پایین آوردن.۴. مهمل گذاشتن.۵. اهمال کردن؛ کوتاهی کردن.
اصاحةلغتنامه دهخدااصاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) گوش فراداشتن . || انتظار چیزی کردن . || ترسیدن . (منتهی الارب ) .
اشتآءلغتنامه دهخدااشتآء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گوش فراداشتن . (منتهی الارب ). شنفتن . || پیشی گرفتن . پیش رفتن .
فراگوش داشتنلغتنامه دهخدافراگوش داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) گوش دادن و شنیدن . (ناظم الاطباء). این صورت مصدری درست به نظر نمی آید و ظاهراً آنچه در متون و تداول مردم است «گوش فراداشتن » است .
اذنلغتنامه دهخدااذن . [ اَ ذَ ] (ع مص ) اِذن . اَذانت . || دانستن . || اباحة. (اقرب الموارد). || استماع . (اقرب الموارد). گوش داشتن . (زوزنی ). گوش فراداشتن .