فرار کردنگویش اصفهانی تکیه ای: bevriǰi / ârmâli طاری: ârmâlây(mun) طامه ای: ârmâlâɂan طرقی: ârmâlâymun کشه ای: ârmâlâymun نطنزی: bewritan/ ârmâlâɂan
فرار کردنگویش خلخالاَسکِستانی: virit.e دِروی: ji.vašt.en شالی: vərit.an کَجَلی: viret.an کَرنَقی: dəvašt.an کَرینی: dəvašt.an کُلوری: jivašt.an گیلَوانی: davašt.i لِردی: dəvašt.an
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َ ] (ع مص ) گشودن دهان ستور را برای دانستن سن او از روی دندانهایش . (اقرب الموارد). دندان ستور نگریستن . (مصادر اللغة زوزنی ). || (اِ) بچه ٔ شتر و بز و گاو وحشی . (اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه ). بره ٔ میش و بزغاله و گاو وحشی . (منتهی الارب ). || ج ِ فریر. (اقر
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َرْ را ] (ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است . (فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. (حریری از
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف ِ ] (ع مص ) رَوْغ . (اقرب الموارد). گریختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). گریختن از پیش دشمنی . (اقرب الموارد) : چنانکه شب دررسید در پرده ٔ ظلمت راه فرار پیش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="ltr"
فرارفرهنگ فارسی عمید۱. دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر.۲. دور شدن از دسترس و نظارت کسی.۳. [مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی.⟨ فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر.⟨ فرار کردن: (مصدر لازم) = فرار
فراری کردنلغتنامه دهخدافراری کردن . [ ف ِ / ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرار دادن . فراراندن . رجوع به فرار دادن و فراراندن شود.
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َ ] (ع مص ) گشودن دهان ستور را برای دانستن سن او از روی دندانهایش . (اقرب الموارد). دندان ستور نگریستن . (مصادر اللغة زوزنی ). || (اِ) بچه ٔ شتر و بز و گاو وحشی . (اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه ). بره ٔ میش و بزغاله و گاو وحشی . (منتهی الارب ). || ج ِ فریر. (اقر
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َرْ را ] (ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است . (فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. (حریری از
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف ِ ] (ع مص ) رَوْغ . (اقرب الموارد). گریختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). گریختن از پیش دشمنی . (اقرب الموارد) : چنانکه شب دررسید در پرده ٔ ظلمت راه فرار پیش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="ltr"
فرارفرهنگ فارسی عمید۱. دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر.۲. دور شدن از دسترس و نظارت کسی.۳. [مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی.⟨ فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر.⟨ فرار کردن: (مصدر لازم) = فرار
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َ ] (ع مص ) گشودن دهان ستور را برای دانستن سن او از روی دندانهایش . (اقرب الموارد). دندان ستور نگریستن . (مصادر اللغة زوزنی ). || (اِ) بچه ٔ شتر و بز و گاو وحشی . (اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه ). بره ٔ میش و بزغاله و گاو وحشی . (منتهی الارب ). || ج ِ فریر. (اقر
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف َرْ را ] (ع ص ) سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن ، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است . (فهرست مخزن الادویه ): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. (حریری از
فرارلغتنامه دهخدافرار. [ ف ِ ] (ع مص ) رَوْغ . (اقرب الموارد). گریختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). گریختن از پیش دشمنی . (اقرب الموارد) : چنانکه شب دررسید در پرده ٔ ظلمت راه فرار پیش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="ltr"
اصعفرارلغتنامه دهخدااصعفرار. [ اِ ع ِ ] (ع مص ) پیچیدگی گردن . || بشتاب گریختن و پراکنده شدن خران . (از اقرب الموارد). و رجوع به اصعنفار شود.
اصفرارلغتنامه دهخدااصفرار. [ اِ ف ِ ] (ع مص ) زرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 14) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصفیرار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): آثار اصفرار برصفحات رخسار او ظاهر شده بود. (سندبادنامه ص 189</spa