فراوانیلغتنامه دهخدافراوانی . [ ف َ] (حامص ) بسیاری . کثرت . (ناظم الاطباء) : قطره ٔ اشکم ، اما ز فراوانی ضعف طاقتی نیست که از دیده به مژگان برسم . خاقانی .|| وفور نعمت . بسیاری طعام و خوراک .(ناظم الاطباء). خصب . رخاء. فراخی . نقیض ت
فراوانیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffluence, abundance, amplitude, cornucopia, excess, exorbitance, extensiveness, muchness, overflow, plenitude, plenty, preponderance, preponderancy, profusion, superabundance, superfluity, wealth
فراوانی ایزوتوپیisotopic abundanceواژههای مصوب فرهنگستاننسبت تعداد اتمهای ایزوتوپ خاصی از یک عنصر به تعداد کل اتمهای همان عنصر در نمونۀ مورد بررسی
بافتنگاشتhistogramواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمایش توزیع فراوانی دادهها که در آن فراوانی ردهها با مستطیلهایی نشان داده میشود که مساحت آنها متناسب با فراوانی هر رده است
فراوانی ایزوتوپیisotopic abundanceواژههای مصوب فرهنگستاننسبت تعداد اتمهای ایزوتوپ خاصی از یک عنصر به تعداد کل اتمهای همان عنصر در نمونۀ مورد بررسی