فراگرفتنلغتنامه دهخدافراگرفتن . [ ف َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بگرفتن . گرفتن . (یادداشت به خط مؤلف ). اخذ. (تاج المصادر بیهقی ) : گفت یا موسی فراگیر و مترس . (قصص الانبیاء).صعب گردد به تو آن کار که اش داری صعب بگذرد سهل گرش نیز فراگیری سهل .
فراگرفتندیکشنری فارسی به انگلیسیabsorb, circumscribe, devour, engulf, ingestion, pervade, receive, stalk, swamp
فراگرفتنفرهنگ فارسی معین( ~ . گِ رِ تَ) (مص م .) 1 - گرفتن ، بازگرفتن . 2 - تصرف کردن . 3 - محاصره کردن . 4 - در برگرفتن ، شامل شدن . 5 - آموختن ، یاد گرفتن 6 - معلوم کردن . 7 - گسترش یافتن . 8 - پر کردن . 9 - عادت کردن .
فرورفتنلغتنامه دهخدافرورفتن . [ ف ُ رو رَ ت َ ] (مص مرکب ) پایین رفتن . به زیر رفتن . (ناظم الاطباء). مقابل بررفتن : فرورفت و بررفت روز نبردبه ماهی نم خون و بر ماه گرد. فردوسی .فرورفتن آبها از جهان در آن ژرف دریا نبودی نهان .
فروگرفتنلغتنامه دهخدافروگرفتن . [ ف ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پایین آوردن ، چون پالان از خر فروگرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : اسبانشان را زین فروگرفتند و به گیاه بردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
فرارفتنلغتنامه دهخدافرارفتن . [ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گریختن . دور شدن : وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی . || تعجب کردن . وارفتن : فرارفت و گفت ای عجب این تویی فرشته نباشد بدی
محاوطةلغتنامه دهخدامحاوطة. [ م ُ وَ طَ ] (ع مص ) با هم فراگرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراگرفتن یکدیگر را. || درآویختن کسی دیگری را برای مطلبی و یکی در انکار مبالغه کردن و فراگرفتن یکدیگر را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).