فرخ دیمفرهنگ فارسی عمیدفرخروی؛ زیبارو: ◻︎ کی بُوَد کی که بازبینم باز / آن همایونلقا و فرخدیم (مسعود سعد: ۵۰۴).
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش . فردوسی .بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان ، جایی با کشت و زرع بسیار و نعمت فراخ . (از حدود العالم ). این نام در دیگر مآخذ جغرافیایی دیده نشد.
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َ ] (ع اِ) چوزه . (منتهی الارب ). چوزه . جوجه . این کلمه شباهت با فریک فارسی دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). بچه ٔ پرندگان . (از اقرب الموارد) : زان شود عیسی سوی پاکان چرخ بد قفسها مختلف یک جنس فرخ . مولوی .<br
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َ رَ ] (ع مص ) بیرون شدن ترس کسی و آرمیدن . (منتهی الارب ). زوال یافتن پریشانی و یافتن اطمینان . (از اقرب الموارد). || دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ). چسبیدن به زمین . (اقرب الموارد).
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 74).
دیملغتنامه دهخدادیم . (اِ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. (برهان ). روی را گویند. (جهانگیری ). رخسار. (اوبهی ). روی . رخ . رخسار. (صحاح الفرس ). صورت رخساره و چهره . (آنندراج ) : ماه گردد دو تاه هر سر ماه تا نهد بر زمین به مثل تو دیم . <p class="autho
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش . فردوسی .بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان ، جایی با کشت و زرع بسیار و نعمت فراخ . (از حدود العالم ). این نام در دیگر مآخذ جغرافیایی دیده نشد.
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َ ] (ع اِ) چوزه . (منتهی الارب ). چوزه . جوجه . این کلمه شباهت با فریک فارسی دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). بچه ٔ پرندگان . (از اقرب الموارد) : زان شود عیسی سوی پاکان چرخ بد قفسها مختلف یک جنس فرخ . مولوی .<br
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َ رَ ] (ع مص ) بیرون شدن ترس کسی و آرمیدن . (منتهی الارب ). زوال یافتن پریشانی و یافتن اطمینان . (از اقرب الموارد). || دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ). چسبیدن به زمین . (اقرب الموارد).
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 74).
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش . فردوسی .بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی
دادفرخلغتنامه دهخدادادفرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات روزگار ساسانی نام و نظر قضائی وی در کتاب «ماتیکان هزارداتستان » آمده است . (سبک شناسی ج 1 ص 53)
داذفرخلغتنامه دهخداداذفرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از قاضیان معروف دوره ٔ ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب «مادیگان ِ هزار داذستان » (گزارش هزار فتوای قضایی ) نقل شده است . از این کتاب نسخه ٔ منحصری در یکی از کتابخانه های هند موجود است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص <span class="hl" di
زادان فرخلغتنامه دهخدازادان فرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) رئیس نگهبانان (حرس ) در عهد خسرو پرویز بود. ابن بلخی آرد: از جمله ٔ بی رحمتی و سخت دلی او [ خسرو پرویز ] یکی آن بود که زادان فرّخ را که امیر حَرس َ نگهبانان او بود پرسید که عدد محبوسان چند است و فرمود که همه را بباید کشتن سی و شش هزار تن برآمد
زادفرخلغتنامه دهخدازادفرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) نام میرآخور هرمز است . (لغت شاهنامه تألیف دکتر شفق ) : یکی مهتر نام بردار بودکه بر آخر اسپاهسالار بود.فردوسی .