فرسیونلغتنامه دهخدافرسیون . [ ] (اِ) نوعی از بادآورد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || سمک بحری است و گفته اند حماحم است . (فهرست مخزن الادویه ).
فرسانلغتنامه دهخدافرسان . [ ف َ ] (اِ) نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. (برهان ). فنک . فنه . آس . (یادداشت به خط مؤلف ). هر جانوری که از پوست آن پوستین سازند. (ناظم الاطباء).
فرسانلغتنامه دهخدافرسان . [ ف َ رَ ] (اِخ ) لقب قبیله ای است و از آن قبیله است عبدید فرسانی . (منتهی الارب ).
فرسانلغتنامه دهخدافرسان . [ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارِس ، به معنی سوار یعنی صاحب اسب . (آنندراج ). ج ِ فارِس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).