فرطلغتنامه دهخدافرط. [ ف َ ] (اِخ ) راهی یا جایی است به تهامة. (منتهی الارب ). جایی است در تهامه در نزدیکی حجاز و گویند طریقی است در تهامه . (معجم البلدان ).
فرطلغتنامه دهخدافرط. [ ف َ ] (ع اِمص ) اسم است افراط را. (منتهی الارب ). اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. (از اقرب الموارد) : فرط اکرام ملک بدو این بطر راه داده است . (کلیله و دمنه ). || (اِ) کوه خرد. (منتهی الارب ). کوه کوچک .
فرطلغتنامه دهخدافرط. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب ). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند حوضچه ها را و آنها را آب نوشاند و این فَعَل به معنی فاعل است و مفرد و جمع آن یکی است .(از اقرب الموارد). رجوع به فَرْط شود. || آب پیش آی
فرطلغتنامه دهخدافرط. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) اسب تیزگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ). اسب تیزروی که از خیل درگذرد و پیشی گیرد. (از اقرب الموارد). اسب شتاب رو. (منتهی الارب ). || (اِ) پشته . (منتهی الارب ). واحد اَفراط وآن تپه های شبیه به جبال است . (از اقرب الموارد). || بلندی . ج ، اَفراط. (منتهی
عدد فرّیتferrite number, F number, F Noواژههای مصوب فرهنگستانمقدار استانداردشده از حجم فاز فرّیت در فلز جوش آستنیتی
فرت فرتلغتنامه دهخدافرت فرت . [ ف ِ ف ِ ] (ق مرکب ) جَلد و شتاب . (آنندراج ). به شتاب و شتابان و به زودی . (ناظم الاطباء).
فرطیلغتنامه دهخدافرطی . [ ف َ رَ طی ی / ف ُ رَ طی ی ] (ع ص ) سخت و سرکش از آدمی و بعیر. (از منتهی الارب ). صعب : بعیر فرطی و رجل فرطی . (از اقرب الموارد).
فرطیانسلغتنامه دهخدافرطیانس . [ ف ُ ن ِ ] (اِخ ) نام جزائرالسعادات . (نخبةالدهر). جزائرالسعاده . (تاج العروس ). جزائر خالدات . (یادداشت به خط مؤلف ).
فرطسالغتنامه دهخدافرطسا. [ ف َ طَ ] (اِخ ) قریه ای است در مصر در نزدیکی اسکندریه . (معجم البلدان ). فرطسة. رجوع به فرطسة شود.
فرطسةلغتنامه دهخدافرطسة. [ ف َ طَ س َ ] (اِخ ) دهی است به مصر. (منتهی الارب ). فرطسا. رجوع به فرطسا شود.
فرطسةلغتنامه دهخدافرطسة. [ ف َ طَ س َ ] (ع مص ) کشیدن خوک فرطیسة (بینی ) خود را و دراز کردن آن . (منتهی الارب ). کشیدن خنزیر فرطوسه ٔ خود را. (اقرب الموارد).
فرطیلغتنامه دهخدافرطی . [ ف َ رَ طی ی / ف ُ رَ طی ی ] (ع ص ) سخت و سرکش از آدمی و بعیر. (از منتهی الارب ). صعب : بعیر فرطی و رجل فرطی . (از اقرب الموارد).
فرطیانسلغتنامه دهخدافرطیانس . [ ف ُ ن ِ ] (اِخ ) نام جزائرالسعادات . (نخبةالدهر). جزائرالسعاده . (تاج العروس ). جزائر خالدات . (یادداشت به خط مؤلف ).
فرطسالغتنامه دهخدافرطسا. [ ف َ طَ ] (اِخ ) قریه ای است در مصر در نزدیکی اسکندریه . (معجم البلدان ). فرطسة. رجوع به فرطسة شود.
فرطسةلغتنامه دهخدافرطسة. [ ف َ طَ س َ ] (اِخ ) دهی است به مصر. (منتهی الارب ). فرطسا. رجوع به فرطسا شود.
فرطسةلغتنامه دهخدافرطسة. [ ف َ طَ س َ ] (ع مص ) کشیدن خوک فرطیسة (بینی ) خود را و دراز کردن آن . (منتهی الارب ). کشیدن خنزیر فرطوسه ٔ خود را. (اقرب الموارد).
متفرطلغتنامه دهخدامتفرط. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ](ع ص ) اسب پیشی گیرنده بر رمه . (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء).
مفرطلغتنامه دهخدامفرط. [ م ُ رَ ] (ع ص )فراموش کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده . ترک شده و گذاشته شده . (ازناظم الاطباء). || اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی : و أنهم مفرطون ؛ ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلو
مفرطلغتنامه دهخدامفرط. [ م ُ رِ ] (ع ص ) از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان . (ناظم الاطباء). افراطکننده . مبالغه کننده ٔ در کار. درگذرنده از حد کمال . گزافه کار، مقابل مُفَرِّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span
مفرطلغتنامه دهخدامفرط. [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تقصیرکننده . کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال ، مقابل مُفرِط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود.