فرمودهلغتنامه دهخدافرموده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) در کتیبه ٔ پهلوی حاجی آباد فرمات به معنی امرشده و توصیه کرده آمده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرمان و فرمایش و حکم . (یادداشت به خط مؤلف ). آنچه به انجام آن دستور داده شده است : فریضة؛ فرموده ٔ خدای عز
فرموده آمدنلغتنامه دهخدافرموده آمدن . [ ف َ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرموده شدن . امر شدن . حکم شدن : مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند. (تاریخ بیهقی ). این نخستین خدمتی است که فرزند تو را فرموده می آید. (تاریخ بیهقی ). رجو
فرموده شدنلغتنامه دهخدافرموده شدن . [ ف َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امر شدن . حکم شدن . فرمان صادر شدن در مورد کاری . فرمان آمدن . فرموده آمدن . رجوع به فرموده شود.
جامه ٔ فرمودهلغتنامه دهخداجامه ٔ فرموده . [ م َ / م ِ ی ِ ف َدَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای را که بفرمایش بر خود قطع نمایند، چه در ولایات اکثر جامه های دوخته در بازار بفروخت میرود. (بهار عجم ) :
فرموده آمدنلغتنامه دهخدافرموده آمدن . [ ف َ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرموده شدن . امر شدن . حکم شدن : مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند. (تاریخ بیهقی ). این نخستین خدمتی است که فرزند تو را فرموده می آید. (تاریخ بیهقی ). رجو
فرموده شدنلغتنامه دهخدافرموده شدن . [ ف َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امر شدن . حکم شدن . فرمان صادر شدن در مورد کاری . فرمان آمدن . فرموده آمدن . رجوع به فرموده شود.
جامه ٔ فرمودهلغتنامه دهخداجامه ٔ فرموده . [ م َ / م ِ ی ِ ف َدَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای را که بفرمایش بر خود قطع نمایند، چه در ولایات اکثر جامه های دوخته در بازار بفروخت میرود. (بهار عجم ) :
نافرمودهلغتنامه دهخدانافرموده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نفرموده . مقابل فرموده . رجوع به فرموده شود.
فرموده آمدنلغتنامه دهخدافرموده آمدن . [ ف َ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرموده شدن . امر شدن . حکم شدن : مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند. (تاریخ بیهقی ). این نخستین خدمتی است که فرزند تو را فرموده می آید. (تاریخ بیهقی ). رجو
فرموده شدنلغتنامه دهخدافرموده شدن . [ ف َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) امر شدن . حکم شدن . فرمان صادر شدن در مورد کاری . فرمان آمدن . فرموده آمدن . رجوع به فرموده شود.
کارفرمودهلغتنامه دهخداکارفرموده . [ ف َدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه او را کار فرموده باشند.آنکه بدو دستور کار دهند به امر کارفرما عمل کند.
نافرمودهلغتنامه دهخدانافرموده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نفرموده . مقابل فرموده . رجوع به فرموده شود.
جامه ٔ فرمودهلغتنامه دهخداجامه ٔ فرموده . [ م َ / م ِ ی ِ ف َدَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای را که بفرمایش بر خود قطع نمایند، چه در ولایات اکثر جامه های دوخته در بازار بفروخت میرود. (بهار عجم ) :