فرنلغتنامه دهخدافرن .[ ف ُ ] (ع اِ) تابه ٔ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب ). جایی که در آن نان پزند و این جز تنور است . (اقرب الموارد) : و خبز الفرن ارطب من خبز التنور. (ابن بیطار). || خانه ای است جز تنور آماده که در آن نان پزند و فرن در فارسی به معنی زیر یا ف
فرندیکشنری عربی به فارسیکوره , تنور , تون حمام و غيره , ديگ , پاتيل , بوته ازمايش , گرم کردن , مشتعل کردن , کوره اي که اشغال يا لا شه مرده در ان سوزانده و خاکستر ميشود , اجاق , درکوره پختن
ژفرنلغتنامه دهخداژفرن . [ ژُ رَ ] (اِخ ) مادموازل ماری ترز. نام زنی با ذکاء و هوشی وافر. مولد پاریس بسال 1699 و وفات بسال 1777 م . خانه ٔ او مجمع فیلسوفان وقت بود.
فرینلغتنامه دهخدافرین . [ ف َ ] (ع اِ) تابه ٔ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب ). رجوع به فُرن شود.
فرگنلغتنامه دهخدافرگن . [ ف َ گ َ ] (اِ) جوی . فرغن . (اسدی ). جو. فرکن . (یادداشت به خط مؤلف ) : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند. خسروانی .رجوع به فرکند، فرغن ، فراکن و فرکن شود.
فرینفرهنگ نامها(تلفظ: farin) (فر = شکوه و جلال + ین (پسوند نسبت)) ، (به مجاز) دارای شکوه و جلال ؛ تابهای از سفال برای پختن نان .
فرینواژهنامه آزادحدی، کرانگین، حالت ماکسیمم و مینیمم شكوه دين ،يگانه ،ماه اول فروردين اصلی فَر (با زبر ف) دز زبان پهلوی باستان و تالشی امروزین:خوب، نیک و نیکو، بهتر؛ خوبترین، بهترین، نیکترین و نیکوترین؛ برگزیده. extreme.
فرنداذلغتنامه دهخدافرنداذ. [ ف ِ رِ ] (اِخ ) کوهی است در ناحیه ٔ دهناء و در مقابلش یک کوه دیگر است که آن دو را فرنداذان گویند. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
فرندسلغتنامه دهخدافرندس . [ ف ِ رُ دِ ] (اِ) روبیان . قمرون . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به روبیان و جرادالبحر شود.
فرنداذلغتنامه دهخدافرنداذ. [ ف ِ رِ ] (اِخ ) کوهی است در ناحیه ٔ دهناء و در مقابلش یک کوه دیگر است که آن دو را فرنداذان گویند. (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
فرندسلغتنامه دهخدافرندس . [ ف ِ رُ دِ ] (اِ) روبیان . قمرون . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به روبیان و جرادالبحر شود.
داتافرنلغتنامه دهخداداتافرن . [ ف ِ ] (اِخ ) نام یکی از محارم بسوس والی باختر. و بسوس از اقربای داریوش سوم و همان کسی است که بدستیاری چند تن دیگر داریوش را دستگیر کرد و داریوش بدست ساتی برزن و برازانت کشته شد. این محرم بسوس ، یعنی داتافرن سرانجام بر ولینعمت خود نیز غدر ورزید و او را که بر اسکندر
ژفرنلغتنامه دهخداژفرن . [ ژُ رَ ] (اِخ ) مادموازل ماری ترز. نام زنی با ذکاء و هوشی وافر. مولد پاریس بسال 1699 و وفات بسال 1777 م . خانه ٔ او مجمع فیلسوفان وقت بود.
فراتافرنلغتنامه دهخدافراتافرن . [ فْرا / ف َ ف ِ ] (اِخ ) والی پارت در زمان اسکندر مقدونی که از جانب وی مأور شد برای سرکوبی شورش هراتیها به کمک سرداران دیگر بشتابد. این شخص ایرانی بوده است و پس از تقسیم ممالک اسکندر نیز بنابه روایت دیودور (کتاب <span class="hl"
ارتافرنلغتنامه دهخداارتافرن . [ اَ ف ِ ] (اِخ ) یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پُنت . (ایران باستان ص 2148 و 2149).