فرهنجیدنلغتنامه دهخدافرهنجیدن . [ ف َ هََ دَ ] (مص ) (از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن . (برهان ) : مرد را ار هنربفرهنجدتوسنی از تنش برون هنجد. سنائی . || تنبیه کردن . (یادداشت بخط مو
فرهنجیدنفرهنگ فارسی عمیدادب کردن؛ تربیت کردن: ◻︎ چنانت بفرهنجم ای بدنهاد / که ناری دگرباره ایران به یاد (فردوسی۲: ۴۲۹).
فرهنجیدنیلغتنامه دهخدافرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.
فرهنجیدنیلغتنامه دهخدافرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.
نافرهنجهلغتنامه دهخدانافرهنجه . [ ف َ هََ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) زشت و بی ادب . (رشیدی ). رجوع به فرهنجه و فرهنجیدن شود.
پرهیختنفرهنگ فارسی معین(پَ تَ) (مص م .) = پرهختن . فرهیختن . فرهنجیدن : 1 - تربیت کردن . 2 - پرهیز کردن . 3 - رها کردن . 4 - برآوردن ، برکشیدن .
پرهیختنلغتنامه دهخداپرهیختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) پرهختن . فرهیختن . فرهنجیدن . ادب کردن : هست یاقوت بهرمان ، پرهیخت ادب آمد که دیو از او بگریخت . (صاحب فرهنگ منظومه از جهانگیری ).|| پرهیز کردن .احتراز کردن . دور شدن . || رها کردن . ||
پروردنلغتنامه دهخداپروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
فرهنجیدنیلغتنامه دهخدافرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.