فرهنجیدنیلغتنامه دهخدافرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.
فرهنجیدنلغتنامه دهخدافرهنجیدن . [ ف َ هََ دَ ] (مص ) (از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن . (برهان ) : مرد را ار هنربفرهنجدتوسنی از تنش برون هنجد. سنائی . || تنبیه کردن . (یادداشت بخط مو
فرهنجیدنفرهنگ فارسی عمیدادب کردن؛ تربیت کردن: ◻︎ چنانت بفرهنجم ای بدنهاد / که ناری دگرباره ایران به یاد (فردوسی۲: ۴۲۹).