فروزدنلغتنامه دهخدافروزدن . [ف ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن در چیزی : نان فروزن به آب دیده ٔ خویش وز در هیچ سفله شیر مخواه . سنایی . || استوار کردن . کوفتن و برافراشتن درفش و جز آنرا : به شهر اندر افکند تن
فروزیدنلغتنامه دهخدافروزیدن . [ ف ُ دَ ] (مص ) افروختن . فروختن . روشن کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). فروختن . (ناظم الاطباء).
فرازیدنلغتنامه دهخدافرازیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) بند کردن . ضد گشادن . (آنندراج ). وصل کردن . (برهان ذیل کلمه ٔ فراز). || بالا بردن . افراشتن . فراختن : ز گرد سواران و از یوز و بازفرازیدن نیزه های دراز. فردوسی .دل خویش و کف خویش و رخ خو
نیشلغتنامه دهخدانیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش
زدنلغتنامه دهخدازدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن