فروغمندیلغتنامه دهخدافروغمندی . [ ف ُ م َ ] (حامص مرکب ) درخشانی . نورانی بودن : پیشانیش از فروغمندی صبح دو جهان بسربلندی .شیخ ابوالفیض فیضی (از آنندراج ).
فروغلغتنامه دهخدافروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : تاهمه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشن . رودکی .