فرومردنلغتنامه دهخدافرومردن . [ ف ُ م ُ دَ ] (مص مرکب ) خاموش شدن چراغ ، شمع، آتش و جز آن : چو از زلف شب بازشد تابهافرومرد قندیل محرابها. منوچهری (دیوان ص 4).تا مگر مشغله ٔ پاسبان بنشیند و مشعله ٔ کار
فروپژمردنلغتنامه دهخدافروپژمردن . [ ف ُ پ َ م ُ دَ ] (مص مرکب ) پژمرده شدن . سرنگون شدن . پخسیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فریدون بگیرد سر تخت توهمیدون فروپژمرد بخت تو. فردوسی .مگر کاین بلاها ز من بگذردکه ترسم روانم فروپژمرد. <p
طفوءلغتنامه دهخداطفوء. [ طُ ] (ع مص ) فرومردن چراغ و آتش . (زوزنی ). فرومردن آتش . (منتهی الارب ). خاموش گشتن آتش .
همودلغتنامه دهخداهمود. [ هَُ ] (ع مص ) فرومردن آتش یا رفتن حرارت آن . (اقرب الموارد). || مردن قوم از گرسنگی .
خموشیدنلغتنامه دهخداخموشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) سکوت داشتن . خاموش بودن . ساکت شدن . حرف نزدن . || فرومردن چراغ . (ناظم الاطباء).
انطفاءلغتنامه دهخداانطفاء. [ اِ طِ ] (ع مص ) فرومردن آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). فرومردن آتش و چراغ . (مجمل اللغة). خاموش شدن آتش . (از اقرب الموارد). فرونشستن . خاموش شدن . بمردن . مردن . خاموش گشتن چراغ . طفوء. (یادداشت مؤلف ).
خفرگانلغتنامه دهخداخفرگان . [ خ َ رَ ] (اِ) فرومردن دم در عروق بسبب مرضی یا صدمتی . (آنندراج ). || خپه کردن بطنابی و رسنی . خفقان معرب آنست . (آنندراج ).