فرونشستنلغتنامه دهخدافرونشستن . [ ف ُ ن ِ ش َ ت َ] (مص مرکب ) خاموش شدن آتش و هر چیزی که شعله دارد انطفاء : تو آن مشعله ٔ دولتی از برای امیرالمؤمنین که فرونمی نشیند. (تاریخ بیهقی ). || آرام شدن و فروکش کردن فتنه و جز آن : شور جهان بحشمت خواجه ف
فرونشستنفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] آرام شدن؛ تسکین یافتن درد و مانند آن.۲. [مجاز] کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن.۳. [مجاز] پایین رفتن.۴. [مجاز] فرورفتن؛ داخل شدن در چیزی.۵. [مجاز] خاموش شدن.۶. [قدیمی] نشستن.
فرانشستنلغتنامه دهخدافرانشستن . [ ف َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن : چون با دگری فرانشیندخواهد که وجود تو نبیند. نظامی .رجوع به فرا شود.
تهنشینی بلوریcrystal settlingواژههای مصوب فرهنگستانفرونشستن (sinking) بلورهایی با چگالی بالا در یک ماگما
انفثاءلغتنامه دهخداانفثاء. [ اِ ف ِ ] (ع مص ) فرونشستن . (از اقرب الموارد). فرونشستن خشم . از جوش افتادن .از جوش بازایستادن دیگ و جز آن . (یادداشت مؤلف ).