فرونگریستنلغتنامه دهخدافرونگریستن . [ ف ُ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به پایین نگریستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : جمله مخلوقات به نظاره او بیرون آمده بودند سلیمان فرونگریست ، مردی را دید که بیل میزد. (قصص الانبیاء). آنگه بسر تنور آمد و فرونگرید. (تفسیر ابوالفتوح ). || ملاحظه و مط
فرونگریستنفرهنگ فارسی عمید۱. به پایین نگاه کردن.۲. (مصدر متعدی) [مجاز] مطالعه کردن؛ بررسی کردن.۳. نگریستن.
فرونگرستنلغتنامه دهخدافرونگرستن . [ ف ُ ن ِ گ َ رِت َ ] (مص مرکب ) فرونگریستن . نگاه کردن . نگریستن از بالا، چنانکه از روزنه درون خانه را نگرند : روزنه ٔ دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم ، آنچه می جستم بدیدم . (تذکرة الاولیاء). رجوع به فرونگریستن شود.
فرونگرستنلغتنامه دهخدافرونگرستن . [ ف ُ ن ِ گ َ رِت َ ] (مص مرکب ) فرونگریستن . نگاه کردن . نگریستن از بالا، چنانکه از روزنه درون خانه را نگرند : روزنه ٔ دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم ، آنچه می جستم بدیدم . (تذکرة الاولیاء). رجوع به فرونگریستن شود.
چشم افکندنلغتنامه دهخداچشم افکندن . [ چ َ / چ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تماشا کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 97). چشم انداختن . نظر کردن . نگاه کردن : سرانجام بگذاشت جیحون بخشم به آب و بخشکی نیفکند چشم .
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب با اسامی و افعال یا کلمات