فروکشتنلغتنامه دهخدافروکشتن . [ ف ُ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش کردن و انطفاء آتش ، شمع، چراغ و جز آن . (از یادداشتهای مؤلف ) : قندیل زرین آفتاب چراغ سیمین مهتاب فروکشت . (سندبادنامه ). || فرونشاندن فتنه را نیز به کنایت گویند : فتنه فروکشتن از
خاموش کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساکت کردن، بیسروصدا کردن ۲. کشتن، فروکشتن، منطفی کردن ۳. قطع کردن (جریانبرق) ۴. خفه کردن، سرکوب کردن ۵. فرونشاندن، آرام کردن
اخمادلغتنامه دهخدااخماد. [ اِ ] (ع مص ) اخماد نار؛ آتش فرونشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). فروکشتن آتش . فرونشاندن زبانه ٔ آتش . || آرمیدن . خاموش شدن .
فرومیراندنلغتنامه دهخدافرومیراندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )میرانیدن . کشتن و از میان بردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : حرارت غریزی را فرومیراند و هلاک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || خاموش کردن چراغ ، شمع، آتش و جز آن . رجوع به فرومردن و فروکشتن شود.
اطفائیهلغتنامه دهخدااطفائیه . [ اِ ئی ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) اداره ٔ آتش نشانی . تشکیلات فروکشتن حریق . دستگاه خاموش کردن حریق .- کارگران اطفائیه ؛ آنانکه در خاموش کردن حریق با دستگاه ها و وسایل لازم در اداره ٔ آتش نشانی کار میکنند.
تبسم به لب درشکستنلغتنامه دهخداتبسم به لب درشکستن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ب ِ ل َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از خنده بازداشتن . خنده را فروکشتن . مانع از خنده شدن : برویم در خنده بستن چراتبسم بلب در شکستن چرا.ظهوری (از بهار عجم ) (از آنندراج ).