فرچهلغتنامه دهخدافرچه . [ ف ِ چ ِ ] (اِ) آلتی از موی اسب و مانند آن که چون جاروبی خرد باشد و گاه ِ تراشیدن ریش با آن صابون به ریش مالند، سهولت تراشیدن را. (یادداشت به خط مؤلف ). مأخوذ از زبان ایتالیایی است . (فرهنگ بزرگ فارسی -انگلیسی حییم ).
فرچهفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای مانند برس برای مالیدن کف صابون بهصورت هنگام تراشیدن ریش.۲. ابزاری شامل یک دسته الیاف بر روی دستهای کوچک برای مالیدن چیزی بر یک سطح.
فرچهفرهنگ فارسی معین(فِ چ ) (اِ.) = فرشه : وسیله ای ساخته شده از یک دسته الیاف طبیعی یا مصنوعی که بر روی دسته ای کوچک و عمودی بسته شده برای مالیدن چیزی بر یک سطح یا غیر آن مثل : قلم مو، فرچة ریش تراشی ، فرچه برای واکس زدن .
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژَ رَ / رِ ] (اِ) غلبه در قمار و لعب و بازی . (این لغت در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است و در کتب لغتی که در دسترس ما بود دیده نشد).
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژُ رَ / رِ ] (اِ) پیرامن دهان . (برهان ). صاحب آنندراج گوید: پیرامن دهان ، در برهان آورده وظن آن است که زفر یعنی دهان را زفره خوانده باشد.
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ف َ رِه ْ ] (ص ) در زبان پهلوی فره ، فارسی باستان ظاهراً فرهیا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بسیار و افزون و زیاده . (برهان ) : فره گنده پیری است شوریده هش بداندیش و فرزندخور، شوی کش . اسدی .امروز نشاطی است
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ] (اِخ ) نام دهی بوده است از دهستان دیلارستاق لاریجان . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 154). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
فرچهرفرهنگ نامها(تلفظ: far čehr) (فَر + چهر = چهره) ، دارای چهرهی با شأن و شکوه ، دارای حُسن و زیبایی ؛ (به مجاز) زیبارو .
فرچۀ پرداختpolishing brushواژههای مصوب فرهنگستانفرچهای که معمولاً بر روی ابزارهای چرخشی (rotary instruments) نصب میشود و برای پرداخت دندانهای طبیعی یا مصنوعی به کار میرود
ابزارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی آلت، وسیله، افزار، مایه، اندام، آلات، ادوات، ادات، لوازم، سلاح وسیلۀ مکانیکی، وسیلۀبرقی، اهرم، هندل، ماشین▼ برده، خادم، عروسک، مهره، روبات، آدمآهنی، ربات ابزار ماقبل تاریخ، پیکان سنگی اسباب، افزار، سازوبرگ، وسیله انواع ابزار: ابزارآلات، ابزاردست، انبر، آچار▼، اره▼، گیره، چکش، سوه
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و ط
فرچهرفرهنگ نامها(تلفظ: far čehr) (فَر + چهر = چهره) ، دارای چهرهی با شأن و شکوه ، دارای حُسن و زیبایی ؛ (به مجاز) زیبارو .