فریةلغتنامه دهخدافریة. [ ف ِرْ ی َ ] (ع اِ) دروغ و بهتان . (برهان ). دروغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژَ رَ / رِ ] (اِ) غلبه در قمار و لعب و بازی . (این لغت در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است و در کتب لغتی که در دسترس ما بود دیده نشد).
ژفرهلغتنامه دهخداژفره . [ ژُ رَ / رِ ] (اِ) پیرامن دهان . (برهان ). صاحب آنندراج گوید: پیرامن دهان ، در برهان آورده وظن آن است که زفر یعنی دهان را زفره خوانده باشد.
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ف َ رِه ْ ] (ص ) در زبان پهلوی فره ، فارسی باستان ظاهراً فرهیا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بسیار و افزون و زیاده . (برهان ) : فره گنده پیری است شوریده هش بداندیش و فرزندخور، شوی کش . اسدی .امروز نشاطی است
فرهلغتنامه دهخدافره . [ ] (اِخ ) نام دهی بوده است از دهستان دیلارستاق لاریجان . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 154). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
فریهلغتنامه دهخدافریه . [ ف ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِ) لعنت . (برهان ) (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ). گویند: فریه ٔ خدای به شیطان ؛ یعنی لعنت خدای به شیطان . (برهان ).- فریه گر . رجوع به مدخل فریه گر شود.
فریهلغتنامه دهخدافریه . [ ف َ ] (اِ) نفرین و لعنت . (فرهنگ فارسی معین ) : همی کرد بر رهنمایش فریه چوره را رها کرد و آمد بدیه .فردوسی .
حبی زافریةلغتنامه دهخداحبی زافریة. [ حُب ْ با ف ِ ری ی َ ] (اِخ ) باهلی مادر احنف بن قیس شاعر است . رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 65 شود.
ذوالفریةلغتنامه دهخداذوالفریة. [ ذُل ْ ف ُ رَی ْ ی َ ] (اِخ ) لقب شاعر و دلیری قُرشی . نام او وهب بن الحرث القرشی الزهری است و ابن الکلبی گوید کان شریفاً اذا اراد القتال اعلم بفروة. (از المرصّع).
نفریةلغتنامه دهخدانفریة. [ ن ِ ری ی َ ] (ع ص ، از اتباع ) عفریة نفریة، از اتباع است . رجوع به نِفر شود.
معافریةلغتنامه دهخدامعافریة. [ م َ ف ِ ری ی َ ] (ص نسبی ) ثیاب معافریة؛ جامه های منسوب به معافر. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مَعافِر و معافری شود.
تفریةلغتنامه دهخداتفریة. [ ت َ رِ ی َ ] (ع مص ) کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بریدن و شکافتن . (از اقرب الموارد).