فریدلغتنامه دهخدافرید. [ ف َ ] (ع ص ) یگانه . (منتهی الارب ). واحد. (از اقرب الموارد). یکتا. بی مانند. بی نظیر. یگانه . (یادداشت بخط مؤلف ) : نتوان گفت فریدی ، که نه ای جفت فضلی ، نبود جفت فرید. سوزنی .|| سیف فَرید؛ شمشیر بی نظیر
فریدفرهنگ فارسی معین(فَ) [ ع . ] (ص .) 1 - یگانه ، بی همتا. 2 - گوهر یکتا و گران بها. 3 - (اِ.) گوهری که میان گردن بند آویزان کنند.
عدد فرّیتferrite number, F number, F Noواژههای مصوب فرهنگستانمقدار استانداردشده از حجم فاز فرّیت در فلز جوش آستنیتی
فرت فرتلغتنامه دهخدافرت فرت . [ ف ِ ف ِ ] (ق مرکب ) جَلد و شتاب . (آنندراج ). به شتاب و شتابان و به زودی . (ناظم الاطباء).
فریدونلغتنامه دهخدافریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔشهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فریدالدهرلغتنامه دهخدافریدالدهر. [ ف َ دُدْ دَ ] (ع ص مرکب ) یگانه ٔ دهر. یکتای روزگار. فرید. بی مانند : درکمال فضل و متانت علم و تبحر در معقول و منقول فریدالدهر و یگانه ٔ روزگار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) ... محمودبن بشار هروی ، ملقب به تاج الافاضل از ادبا و فضلایی است که نثر و نظم پارسی و تازی فراوان داشته و از جمله ٔ اشعار او، شعری که در ستایش شیخ زکی از زهاد آن دوره ساخته معروف است . (از لباب الالباب محمد عوفی چ سعید نفیسی ص <span class="h
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) احمد تفتازانی نوه ٔ ملا سعد تفتازانی معروف . درزمان شاه اسماعیل صفوی شیخ الاسلام هرات و از مراجع مهم مذهب تسنن بود. وی بمناسبت سرپیچی از قبول مذهب تشیع به دستور شاه اسماعیل کشته شد. (از تاریخ ادبیات ایران ادوارد برون ترجمه ٔ رشیدیاسمی ج <spa
فریدونلغتنامه دهخدافریدون . [ ف ِ رِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔشهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فریدون وارلغتنامه دهخدافریدون وار. [ ف ِ رِ ](ص مرکب ) مانند فریدون . خجسته و پیروز : پناه خسروان اعظم اتابک فریدون وار بر عالم مبارک .نظامی .
فرید اصفهانیلغتنامه دهخدافرید اصفهانی . [ ف َ دِ اِف َ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین احول اسفراینی شود.
خداآفریدلغتنامه دهخداخداآفرید. [ خ ُ ف َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در 54هزارگزی شمال طبس . این ناحیه در جلگه واقع و هوایش گرمسیریست . بدانجا 23 تن سکونت دارند که زبان آنها فارسی است . آب آن ا
خداآفریدلغتنامه دهخداخداآفرید. [ خ ُ ف َ ] (ن مف مرکب ) آفریده ٔ خدا. چیزی که در طبیعت است بی آنکه دست بشر بدان راه یافته و آن را تغییری داده باشد. خام . دست ناخورده . غیرمصنوع . طبیعی : اگر گویم هزارهزار من بسنگ بزرگ زر خداآفریده بود که زیادت بود و ده چندین اززرهای دیگری
دادآفریدلغتنامه دهخدادادآفرید. [ ف َ ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . (برهان ). || (ن مف مرکب ) از دادآفریده شده . آفریده و خلق شده از داد. || (اِ مرکب ) نام سرودی . نام نوائی از موسیقی . (برهان ). نام یکی از سرودهای موسیقی . نام یکی از الحان موسیقی ، سرودی که از قدیم تا زمان فردوسی مانده بوده و د
داذآفریدلغتنامه دهخداداذآفرید. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از سرودهای ایران باستان که باربد برای خسرو پرویز ساخته بود. نام درست آن باید دادار آفرید باشد زیرا ثعالبی آن را بصورت یزدان آفرید نقل کرده است . (ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه رشید یاسمی ص 507) <span class="h
شاه فریدلغتنامه دهخداشاه فرید. [ ف َ ] (اِخ ) یا شاه آفرید یا شاهفرند. نام دختر فیروزبن یزدجرد بود که او را حجاج بن یوسف ثقفی به زنی برد. (از ابن خلکان در شرح حال زین العابدین علی بن الحسین ع ). و رجوع به شاهفرند شود.