فریقینلغتنامه دهخدافریقین . [ ف َ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ فریق در حالت نصبی و جری . دو گروه . دو فریق . (فرهنگ فارسی معین ). دو گروه متخاصم را در جنگ گویند : میان فریقین حربی عظیم قایم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || شیعه و سنی . || جن و انس . (فرهنگ فارسی معین ) <span class
فریقینفرهنگ فارسی معین(فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فریق . 1 - دو گروه . 2 - کنایه از: شیعه و سنی . 3 - جن و انس .
فرکنلغتنامه دهخدافرکن . [ ف َ ک َ ] (اِ) کاریز آب بود. (اسدی ). جویی را گویند که نو احداث کرده باشند وآب در آن تازه جاری شده باشد. (برهان ) : دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند. خسروانی .|| زمینی ک
فرکینلغتنامه دهخدافرکین . [ ] (اِخ ) دهی است از رستاق طبرش (تفرش ) همدان و اصفهان . (از تاریخ قم ص 12).
فرکنفرهنگ فارسی عمید۱. زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد.۲. جوی آب.۳. کاریز.۴. نقب.
فرکنفرهنگ فارسی معین(فَ رْ کَ) (اِ.) 1 - زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد. 2 - جوی آب که تازه احداث شده باشد. 3 - کاریز آب .
فریقانلغتنامه دهخدافریقان . [ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ فریق درحالت رفع. فریقین ، دو طرف . رجوع به فَریقَین شود.
چاشتخوارلغتنامه دهخداچاشتخوار. [ خوا / خا ] (اِخ ) نام صحرایی . بین راه اصفهان و شیراز : ... شاه شجاع نیز از این طرف بسر راه لشکر آمد و در صحرای چاشت خوار فریقین را ملاقات افتاد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 706)
حساب گاهلغتنامه دهخداحساب گاه . [ ح ِ ] (اِ مرکب ) دیوان که در هندوستان آنرا کچهری گویند. (آنندراج ). جای حساب کشیدن . || کنایه از روز قیامت و صحرای محشر : اهل فریقین در تو خیره بمانندگر بروی در حسابگاه قیامت . سعدی .ز شرم کثرت عصیان م
مقارعتلغتنامه دهخدامقارعت . [ م ُ رَ / رِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مقارعة. واکوفتن دلیران یکدیگر را : طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین به گوش روزگار آمد. (مرزبان نامه ). و اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار نهادن
کوتاه زبانیلغتنامه دهخداکوتاه زبانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کوتاه زبان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه زبان شود. || کم سخنی و نداشتن زبان دراز که موجب آزار دیگران گردد : سیرت و طریقت شمس الاسلام حسکا بابویه ، رحمةاﷲ علیه ، علمای فریقین را معلوم است که چگونه