فریواندنلغتنامه دهخدافریواندن . [ ف ِ / ف َ ری دَ ] (مص ) فریباندن . فریوانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فریبانیدن و فریوانیدن شود.
فریوانیدنلغتنامه دهخدافریوانیدن . [ ف ِ / ف َ ری دَ ] (مص ) فریواندن . فریباندن . (فرهنگ فارسی معین ) : خردهای ایشان را همی به این فریواند تا پیغمبر خدای را همی دروغ زن گویند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
فریوانیدنلغتنامه دهخدافریوانیدن . [ ف ِ / ف َ ری دَ ] (مص ) فریواندن . فریباندن . (فرهنگ فارسی معین ) : خردهای ایشان را همی به این فریواند تا پیغمبر خدای را همی دروغ زن گویند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).