منزلگهفرهنگ فارسی عمید= منزلگاه: ◻︎ جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست / می خور که چنین فسانهها کوته نیست (خیام: ۷۳).
فسون دمیدنلغتنامه دهخدافسون دمیدن . [ ف ُ دَ دَ ] (مص مرکب ) فسون خواندن . افسون کردن . فریب دادن . گول زدن : برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظکز این فسانه و افسون مرا بسی یاد است .حافظ.
خنداخندفرهنگ فارسی عمیدخندانخندان؛ در حال خندیدن؛ خندهکنان: ◻︎ درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانهگویی چند (نظامی۴: ۷۰۱).
نغزگوییلغتنامه دهخدانغزگویی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) نغزگفتاری . شیرین سخنی . عمل نغزگو : فسانه بود خسرو در نکوئی فسونگر بود وقت نغزگوئی .نظامی .