فستقلغتنامه دهخدافستق . [ ف َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، دارای 739 تن سکنه است . آب آن از زه آب رودخانه ٔ مزدقانچای و محصول عمده اش غله ، بادام ، انگور، گردو، میوه و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
فستقلغتنامه دهخدافستق . [ ف ُ ت ُ / ت َ ] (معرب ، اِ) پسته . (فرهنگ فارسی معین ). و درختی است شبیه حبةالخضرا و معرب پسته ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد) : شاه انجم از قبای فستقی همچو فستق ز استخوان آمد برون . <p class="auth
فستق الهاویةلغتنامه دهخدافستق الهاویة. [ ف ُ ت ُ قُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) حب البان . (فهرست مخزن الادویه ).
فستقیلغتنامه دهخدافستقی . [ ف ُ ت ُ ] (ص نسبی ) رنگی است سبز به زردی مائل مشابه به رنگ مغز پسته و این معرب پسته ای است . (غیاث ). به رنگ پسته . سبز روشن . (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه به رنگ فستق باشد و به سبزی زند،گویند: جبة فستقیة. (از اقرب الموارد) : ماه فروردین حر
فستقانلغتنامه دهخدافستقان . [ ف َ ت َ ] (اِخ ) از قرای مرو. (از معجم البلدان ). بستگان . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بستگان شود.
فستقهلغتنامه دهخدافستقه . [ ف ُ ت ُ ق َ ] (اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست . (از ابن الندیم ).
فستقةلغتنامه دهخدافستقة. [ ف ُ ت ُ / ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) واحد فستق . (اقرب الموارد). یک پسته . رجوع به فستق شود.
فستق الهاویةلغتنامه دهخدافستق الهاویة. [ ف ُ ت ُ قُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) حب البان . (فهرست مخزن الادویه ).
فستقانلغتنامه دهخدافستقان . [ ف َ ت َ ] (اِخ ) از قرای مرو. (از معجم البلدان ). بستگان . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بستگان شود.
فستقهلغتنامه دهخدافستقه . [ ف ُ ت ُ ق َ ] (اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست . (از ابن الندیم ).
جبرین الفستقلغتنامه دهخداجبرین الفستق . [ ج َ نُل ْ ف ُ ت ُ ] (اِخ ) قریه ٔ آباد و بزرگی است در باب الحلب که از آنجا تا حلب دو میل راه است . (از معجم البلدان ). دهی است در دومیلی حلب . (منتهی الارب ).