فسقلغتنامه دهخدافسق . [ ف ِ ](ع مص ) گذاشتن حکم خدای تعالی . (منتهی الارب ). بیرون آمدن از فرمان خدای عز و جل . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). از فرمان خدای بیرون آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || بیرون آمدن از راه راستی . || جور و ستم کردن . || بی
فسقلغتنامه دهخدافسق . [ ف ُ س َ ] (ع ص ) مرد پیوسته تباهکار بی فرمان ناراست کردار. (منتهی الارب ). دائم الفسق . (اقرب الموارد). یا فُسَق ؛ ای فاسق و این صیغه مانند لُکَع و خُبَث اختصاص به ندا دارد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
فسقفرهنگ فارسی معین(فِ سْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خارج شدن از راه صواب . 2 - انجام دادن کارهای زشت و ناروا. 3 - (اِ.) گناه .
فسیقلغتنامه دهخدافسیق . [ ف ِ س س ] (ع ص ) دائم الفسق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فَسّاق . رجوع به فساق شود.
فشغلغتنامه دهخدافشغ. [ ف َ ] (ع مص ) برآمدن از بالای چیزی چندانکه پوشد و فروگیرد. || به زیر تازیانه آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) چیزی که به مجاور خود پیچد بحدی که او را بپوشاند و فاشرا و امثال آن را از این جهت فشاغ نامند و فشغ
فشقلغتنامه دهخدافشق . [ ف َ ] (ع مص ) نوعی از خوردن سخت . (منتهی الارب ). || شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به لهو و لعب برخاستن قوم به سبب بسیاری مال و اسباب دنیا. (منتهی الارب ).
فشقلغتنامه دهخدافشق . [ ف َ ش َ ] (ع مص ) پراکندن نفس از آزمندی . || دور شدن فاصله دو شاخ آهو. (از اقرب الموارد). || دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شادمانی . || دوری میان دو سرون و میان دو سر پستان پیشین ناقه . (منتهی الارب ). تباعد میان دو شاخ . (از اقرب الموارد).
فشکلغتنامه دهخدافشک . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراهان بالا از بخش فرمهین شهرستان اراک ، دارای 1262 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ محلی و محصول عمده اش غله ، بنشن و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فسقلیلغتنامه دهخدافسقلی . [ ف ِ ق ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. بسیارکوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین ). فسغلی . رجوع به فسغلی شود.
فسقندیسلغتنامه دهخدافسقندیس . [ ف ِ ق َ ] (اِخ ) دهی از بخش اسکو شهرستان تبریز که دارای 1126 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله ، حبوب ، بادام و گردو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فسقةلغتنامه دهخدافسقة. [ ف َ س َ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاسق . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). فُسّاق . رجوع به فُسّاق شود.
فسقینلغتنامه دهخدافسقین . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی فروع است و به معنی قضبان الکرور نیز هست . (فهرست مخزن الادویه ).
فسقلیلغتنامه دهخدافسقلی . [ ف ِ ق ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. بسیارکوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین ). فسغلی . رجوع به فسغلی شود.
فسقندیسلغتنامه دهخدافسقندیس . [ ف ِ ق َ ] (اِخ ) دهی از بخش اسکو شهرستان تبریز که دارای 1126 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله ، حبوب ، بادام و گردو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فسقةلغتنامه دهخدافسقة. [ ف َ س َ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاسق . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). فُسّاق . رجوع به فُسّاق شود.
فسقینلغتنامه دهخدافسقین . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی فروع است و به معنی قضبان الکرور نیز هست . (فهرست مخزن الادویه ).
داغ فسقلغتنامه دهخداداغ فسق . [ غ ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نشان فسق که از حرکت بی موقع جامه یا تنبان را آلوده سازد. (آنندراج ) : نیابی هیچ شیخ پاک دامن که داغ فسق بر تنبان ندارد.عرفی .
شافسقلغتنامه دهخداشافسق . [ ف َ س َ ] (اِخ ) معرب شابسه است از قرای مرو. رجوع به لباب الانساب ، ذیل شافسقی و شابسته شود.
منفسقلغتنامه دهخدامنفسق . [ م ُ ف َ س ِ ] (ع ص ) رطب از پوست برآمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفساق شود.