فسوقلغتنامه دهخدافسوق . [ ف ُ ] (ع مص ) از فرمان خدای بیرون شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ). خروج از حدود شریعت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ترک امر خداوند. || سرکشی کردن . || جور و ستم کردن . || خروج از طریق حق و گویند فجر. || بیرون آمدن خرما از قش
فسوقفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون شدن از فرمان خدا.۲. خارج شدن از طریق حق و صلاح.۳. ارتکاب اعمال زشت و گناهآلود.
فسوقفرهنگ فارسی معین(فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیرون شدن از فرمان خدا. 2 - (اِمص .) انجام اعمال زشت و ناروا.
فُسُوقَفرهنگ واژگان قرآنخروج از طاعت و گرايش به معصيت - بيرون رفتن از بندگي - سرپيچي کردن از فرمان پروردگار ( کلمه فسق به معناي بيرون شدن است ، وقتي ميگويند : فسقت التمرة که خرما از پوست خود بيرون شده باشد ، لذا "فاسق " به کسي مي گويند که از بندگي پروردگار بيرون رفته است )
فسیقلغتنامه دهخدافسیق . [ ف ِ س س ] (ع ص ) دائم الفسق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فَسّاق . رجوع به فساق شود.
فساقلغتنامه دهخدافساق . [ ف ُس ْ سا] (ع ص ، اِ) ج ِ فاسق ، به معنی زناکار و ناراست کردار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به فاسق شود.
کَرَّهَفرهنگ واژگان قرآنمکروه کرد - مورد تنفر قرار داد (معناي مکروه کردن کفر و فسوق و عصيان در عبارت "کَرَّهَ إِلَيْکُمُ ﭐلْکُفْرَ وَﭐلْفُسُوقَ وَﭐلْعِصْيَانَ"اين است که دلهاي شما را طوري کرده که خود به خود از کفر و توابع آن تنفر دارد )
ضبابلغتنامه دهخداضباب . [ ض َ ] (ع اِ) نَزم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).میغ نرم و آن بخاری باشدکه در زمستان در هوا پیدا گردد. (منتهی الارب ). نَژم . مِه . پاره میغ. ابرهای تُنُک . (منتخب اللغات ). ابرها که متصل بزمین شود و آن را بپوشاند : نوررای روشن او که در دریای ظلمات و
کاسدلغتنامه دهخداکاسد. [س ِ ] (ع ، ص ) ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج . متاع ناروان . (منتهی الارب ). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف . زائف : بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی . <p class="autho
سوگند خوردنلغتنامه دهخداسوگند خوردن . [ س َ / سُو گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سوگند یاد کردن . قسم خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ). حلف . ایلاء. ایتلاء. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : سوگند خورم ب
جداللغتنامه دهخداجدال . [ ج ِ ] (ع مص ) خصومت کردن باکسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سخت خصومت کردن . (از اقرب الموارد). با کسی واکاویدن بخصومت . (تاج المصادر بیهقی ). پیکار. نبرد. رزم . جنگ . نزاع . مناقشه و خصومت . (ناظم الاطباء). جنگ و خصومت کردن . (غیاث اللغات ). سختی در مخاصمت . گفتگ