فش فش

fešfeš

معنی

۱. صدای مار.
۲. صدای بیرون زدن مایعی از جایی باریک با فشار.
۳. صدای آتش‌بازی.

جست‌وجوی دقیق

فش فش

لغت‌نامه دهخدا

فش فش . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) آواز سوختن باروت نم زده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فشفشه شود. || آواز بول . فش فش شاشیدن . (یادداشت مؤلف ).

فش فش

فرهنگ فارسی عمید

۱. صدای مار.۲. صدای بیرون زدن مایعی از جایی باریک با فشار.۳. صدای آتش‌بازی.

فش فش

جست‌وجوی هم‌آوا

فاز پراکنده

disperse phase, dispersed phase

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات ماده‏ای که در فاز دیگر پراکنده می‏شود

قاعدۀ فاز

phase rule, Gibbs phase rule

واژه‌های مصوب فرهنگستان

برای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد

ولتاژ فاز

phase voltage, phase-element voltage

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)

ولتاژ فازبه‌فاز

phase to phase voltage

فیوز

fuse

واژه‌های مصوب فرهنگستان

وسیله‏ای در مدارهای الکتریکی که در هنگام افزایش بیش‌ازحد جریان، با قطع مدار، ایمنی آن را تأمین کند

جست‌وجوی مشابه

فش فش کردن

صدای فش فش

فش فشو،فِشفِشو

فشه فشه هکاردن

جست‌وجوی متن

swishing

دیکشنری انگلیسی به فارسی

swishing، صدای فش فش کردن، با صدای فش فش زدن

فش

swishes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سوشیده، صدای ضربت تازیانه، پیرومد، صدای فش فش کردن، با صدای فش فش زدن

swish

دیکشنری انگلیسی به فارسی

زدن، صدای ضربت تازیانه، پیرومد، صدای فش فش کردن، با صدای فش فش زدن، با هوش

فشست

جست‌وجوی هم‌آغاز

فش

لغت‌نامه دهخدا

فش . [ ف َ] (پسوند) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین . نامسلمان : به دست یکی بدکنش بنده ای پلید ارمنی فش پرستنده ای . فردوسی .- اژدهافش <

فش

فش . [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنگاور، بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان ، دارای 1100 تن سکنه . آب آن از سراب فش و چشمه ها و محصول عمده اش غلات حبوبات ، میوه ، چغندرقند و قلمستان است . بقعه ٔ تاریخی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas

فش

لغت‌نامه دهخدا

فش . [ ف َ ] (ص ) پریشان . || (اِ) کاکل اسب را نیز گویند. (برهان ). کاکل اسب . یال . (فرهنگ فارسی معین ) : پشوتن همی رفت پیش سپاه بریده فش و یال اسب سیاه . فردوسی .گرفتش فش و یال اسب سیاه ز خون لعل شد خاک آوردگ

فش

لغت‌نامه دهخدا

فش . [ ف َش ش ] (ع اِ) بار درخت ینبوت . (منتهی الارب ). و واحد آن فشة است . (از اقرب الموارد). || غیبة و سخن چینی . || مرد گول . || نوعی از درخت خاردار که خرنوب نامندش . || خروب . || فراهم آمدنگاه آب . || گلیم درشت باریک تار. || (مص ) بیرون کردن باد را از مشک . || آروغ دادن .

فش

لغت‌نامه دهخدا

فش . [ ف ُ ] (اِ) یال و دم اسب را گویند. (برهان ). رجوع به فَش شود. || دنباله ٔ هر چیزی را نیز میگویند. (برهان ). رجوع به فَش شود.

جست‌وجوی هم‌قافیه

درفش

لغت‌نامه دهخدا

درفش . [ دَ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب دِرَفش فارسی . علم بزرگ . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج ). || لمعان و درخشش . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). و رجوع به درفس و دِرَفش شود.

درفش

لغت‌نامه دهخدا

درفش . [ دِ رَ ] (اِ) برق و فروغ و روشنی . (از جهانگیری ) (برهان ). رشیدی گوید به این معنی درخش است نه درفش . (از آنندراج ) : درفشی بزد چشمه ٔ آفتاب سر شاه گیتی درآمد ز خواب . فردوسی .ز دریا چو خورشید برزد درفش <br

درفش

لغت‌نامه دهخدا

درفش . [ دِ رَ ] (اِ) داغ که نهند. داغی که بر تن مجرم نهند مقر شدن را. دروش . سمه .عاذور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دروش شود.- داغ و درفش کردن ؛ تعذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آلت کفشگران و موزه دوزان و غیر اینها. (لغت فرس اسدی ). افزار

درفش

لغت‌نامه دهخدا

درفش . [ دِ رَ ] (اِ) فوطه ای که در روز جنگ بر بالای دستار و خود پیچند، که به ترکی دولغه گویند. (از برهان ). درفش در اصل پارچه ای بوده از قماش سه گوشه که به زر منقش کرده بر سر علم و کلاه خود می بسته اند و به ترکی بیرق گویند و آن پارچه همیشه از باد در جنبش بوده می لرزیده . (آن

درفش

لغت‌نامه دهخدا

درفش . [ دِ رَ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 31 هزارگزی خاور فهلیان و کنار رودخانه ٔ شیرین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

درپیوند

بیشتر بدانید

فش فش

fešfeš

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

گویش مازنی

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به عربی

گویش تهرانی

گویش مازنی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا