فضاللغتنامه دهخدافضال . [ ف ِ ] (ع مص ) همدیگر افزون آمدن . || فزونی جستن . || نبرد کردن در افزونی . (منتهی الارب ).
فضائللغتنامه دهخدافضائل . [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فضیلة. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ فضیلت . مقابل رذایل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فضایل و فضیلت شود.
فضایللغتنامه دهخدافضایل . [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ فضیلة. (یادداشت مؤلف ). برتریها. هنرها. فزونیها در دانش . (فرهنگ فارسی معین ) : اندر فضایل تو قلم گویی چون نخله ٔ کلیم پیمبر شد. منجیک ترمذی .حدیث او معانی در معانی رسوم او فضایل
ابن فضاللغتنامه دهخداابن فضال . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن علی بن فضال تیملی بن ربیعةبن بکر، مولی تیم اﷲبن ثعلبه . از خواص اصحاب ابوالحسن الرضا علیه السلام . او راست : کتاب التفسیر.کتاب الابتداء و المبتداء. کتاب الطب . (ابن الندیم ).
فضالةلغتنامه دهخدافضالة. [ ف ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبید، متوفی به سال 53 هَ . ق . و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت . سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت . از وی پنجاه حدیث
فضالةلغتنامه دهخدافضالة. [ ف ُ ل َ ] (ع اِ) باقی و زائده ٔ از چیزی . (منتهی الارب ). ج ، فضالات . (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضاله ٔ قدح در دست . (گلستان سعدی ).- فضاله چین . رجوع به همین مدخل در جای شود.
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن فضال . حسن بن علی . رجوع به ابن فضال ابوعلی ... شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن فضال . نام او علی بن حسن بن علی بن فضال بن عمربن ایمن کوفی ، و مکنّی به ابوالحسن است . رجوع به علی کوفی (ابن حسن بن علی بن ...) شود.
مفاضلةلغتنامه دهخدامفاضلة. [ م ُ ض َ ل َ ] (ع مص ) با یکدیگر نبرد کردن به فضل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تفاخر کردن در فضل . (از اقرب الموارد). فِضال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به فضال شود. || به فضل یکی بر دیگری حکم کردن . (از اقرب الموارد).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن فضال . از علمای شیعه بود و اوراست کتاب فضائل القرآن . (از الفهرست ابن الندیم ).
فضاله چینلغتنامه دهخدافضاله چین . [ ف ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) باغبان که شاخه های زاید را می تراشد. (غیاث ).
فضالةلغتنامه دهخدافضالة. [ ف ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبید، متوفی به سال 53 هَ . ق . و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت . سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت . از وی پنجاه حدیث
فضالةلغتنامه دهخدافضالة. [ ف ُ ل َ ] (ع اِ) باقی و زائده ٔ از چیزی . (منتهی الارب ). ج ، فضالات . (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضاله ٔ قدح در دست . (گلستان سعدی ).- فضاله چین . رجوع به همین مدخل در جای شود.
مفضاللغتنامه دهخدامفضال . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار فضل و جود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردبسیارفضل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب فضل بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او به کام دل خویش هر کسی مشغول امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال . <p c
استفضاللغتنامه دهخدااستفضال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکوئی جستن . || افزونی خواستن . فزونی خواستن . (منتهی الارب ). || افزون آوردن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ). || بقیتی بر جای گذاشتن . باقی گذاشتن از چیزی چیزی را. (منتهی الارب ).
افضاللغتنامه دهخداافضال . [ اِ ] (ع مص ) نیکویی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تفلیسی ) : واجب نبود بکس بر افضال و کرم واجب باشد هرآینه شکر نعم تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی (از یادد
ابن فضاللغتنامه دهخداابن فضال . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن علی بن فضال تیملی بن ربیعةبن بکر، مولی تیم اﷲبن ثعلبه . از خواص اصحاب ابوالحسن الرضا علیه السلام . او راست : کتاب التفسیر.کتاب الابتداء و المبتداء. کتاب الطب . (ابن الندیم ).